اعرف من المعرَّف لم يجز ان يكون اخصّ ايضا و قد علم من تعريف المعرِّف
بما يحمل على الشئ انّه لا يجوز ان يكون المعرّف مباينا للمعرَّف، فتعيّن ان يكون مساويا
له فى الصّدق .
ثمّ ينبغى ان يكون المعرّف اعرف من المعرَّف فى نظر العقل، لانّه معلوم
موصل الى تصوّر مجهول هو المعرَّف لا اخفى منه و لا مساويا له فى الخفاء و الظّهور .
ترجمه :
مبحث معرّف و شرط آن
مرحوم محشّى در ذيل كلام مصنّف كه گفته « معرّف الشّئ » ميفرمايند :
بعد از فراغت از بيان اجزائيكه معرِّف از آن تركيب ميشود اينك شروع ميكنيم
در بحث از خود معرّف :
قبلا گفته شد
كه مقصود بالذّات و منظور اصلى در فنّ منطق بحث از معرّف و حجّت است . مصنّف معرِّف را اينطور تعريف نموده :
معرِّف عبارتست ازامريكه بر چيزى كه
بآن معرَّف گويند حمل شود تا تصوّر آنچيز را افاده كند اعم از اينكه
كنه و حقيقت آن را روشن نموده يا بطوريكه از جميع اغيارش آنرا جدا و مشخّص نمايد از
اينرو نميتوان آنرا اعم از معرَّف قرار داد زيرا اعمّ نه حقيقت را بيان كرده و نه معرَّف
را از جميع اغيارش جدا مىكند .
مثلا در تعريف انسان نميتوان گفت : الانسان حيوان
زيرا حيوان نه كنه و حقيقت انسان است بجهت اينكه حقيقت انسان حيوان با ناطق مىباشد
و نيز انسان را از تمام اغيارش تميز نميدهد زيرا بعضى از افراد حيوان فرس است و در
صورت تعريف مذكور فرس نيز در تعريف انسان داخل شده و از يكديگر مشخص و مميّز نميشوند .