چون يزيد
از تهيّه و تدارك سفر اهل بيت رسالت فارغ گرديد در
اوان حركت زين العابدين عليه السّلام را طلبيد و با آنحضرت خلوت كرد اولا از عبيد اللّه
بن زياد بسيار بد گفت و
لعنت نمود لعن اللّه ابن مرجانة و اللّه لوانّى صاحب ابيك ما سئلنى حضلة ابدا الا اعطيته
ايّاها يعنى خدا لعنت كند پسر مرجانه
را بخدا سوگند اگر من بجاى او بودم هرچه پدرت درخواست
مىكرد اجابت مىكردم و مقاصدش را برمىآوردم و نمىگذاشتم حال پدرت به كشته شدن برسد و لدفعت الحتف عنه امّا چه كنم
خدا نخواست شد آنچه شد اكنون استدعا دارم كه هرفرمايشى داشته باشى فكاتبنى من المدينه
از مدينه بمن بنويسى تا من حوائج ترا برآورم نعمان بن بشير همراه شماست و سفارش بليغ
در حق شما كردهام يزيد حرف مىزد امام زين العابدين عليه السّلام مىگريست .
بارى همينكه كجاوهها و محملها را بستند بانوان محترمه و اطفال آزرده
در محملها نشستند و زنان قرشى كه خويشى داشتند و از نسوان كه دوستان خانواده رسالت
بودند به بدرقه آل اللّه زنان ساميه باز بالاى بامها به تماشا برآمدند بعضى گريان و بعضى خندان تا آنكه قافله از كنار خرابهاى كه منزل داشتند عبور كرد
عليا مخدّره زينب سر از محمل بيرون آورد و با چشم گريان فرمود
اى زنان شامى من يك امانتى در اين خرابه گذاشتهام جان
شما و جان اين امانت
رجوع حضرت امام سجاد عليه السّلام با بانوان محترمه و اطفال به مدينه
منوّره
ارباب خبر و اصحاب حديث برآنند كه چون يزيد
شقاوت نهاد از ظلم و فساد خود كام حاصل كرد ماندن اهل بيت خير الأنام را در شام صلاح
نديد لهذا تدارك سفر و تجهيز رفتن اهل بيت را به وطن اصلاح كرد مايحتاج ايشان را از
محمل و كجاوه و غيره فراهم نمود با يكى از رؤسا كه بعضى نام وى را نعمان بن بشير و
به قولى عمرو بن خالد القرشى گفتهاند روانه
كرد و پانصد نفر از خدم و حشم با وى