responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : از مدينه تا مدينه( مقتل) نویسنده : ذهنی تهرانی، سید محمد جواد    جلد : 1  صفحه : 895

خودشان در آن مكان به باده‌گسارى و عيش و نوش مشغول شدند .

قاصد خود را به شهر رساند و همه جا آمد تا به نزد يزيد پليد رسيد، زمانى بود كه آن طاغى با اعيان از بنى اميه مشغول صحبت بود، قاصد از در درآمد و سلام كرد و گفت :

اقرّ اللّه عينيك بورود رأس الحسين عليه السّلام، چشمت روشن و سرت سلامت، سر دشمنت وارد شد .

ابو مخنف در مقتل مى‌نويسد :

يزيد ديد كه قاصد به صداى بلند گفت چشمت روشن باد خواست امر برمردم مشتبه شود و اين‌طور به ديگران بنماياند كه از اين خبر خوشحال نيست در جواب قاصد گفت : چشم تو روشن باد .

سپس فرمان داد قاصد را به زندان ببرند آنگاه كاغذ ابن زياد را خواند و از حركات و قبايحى كه مرتكب شده بود كاملا مطّلع شد در باطن بسيار مسرور و شادمان گرديد ولى در حضور جمعيّت سر انگشت به دندان گزيد طورى كه نزديك بود انگشت نحسش قطع شود، بعد گفت : انّا للّه و انّا اليه راجعون .

پس نامه را به حضّار در مجلس نشان داد و گفت : ملاحظه كنيد پسر مرجانه قسى القلب بدون اطّلاع و اذن من چه‌ها كرده، حضّار نامه را خواندند و گفتند : كار خوبى نكرده البته قبل از اين نامه ابن زياد يك نامه ديگرى براى يزيد فرستاده بود و او را از كارهاى خود مطّلع ساخته بود و يزيد آن را از انظار ديگران مخفى داشته و ابراز نمى‌نمود و اساسا به حكم آن پليد ابن زياد مخذول اسراء و سرها را به شام فرستاد .

بارى پس از آنكه خبر رسيدن اهل بيت به چهار فرسخى شام به سمع يزيد رسيد امر كرد لشگريان كوفه و شام در همان منزل توقف كنند و اسراء و سرها را مراقبت نمايند تا خبر ثانوى از او به ايشان برسد .

نام کتاب : از مدينه تا مدينه( مقتل) نویسنده : ذهنی تهرانی، سید محمد جواد    جلد : 1  صفحه : 895
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست