responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : از مدينه تا مدينه( مقتل) نویسنده : ذهنی تهرانی، سید محمد جواد    جلد : 1  صفحه : 724

فرد

خواهر و عمّه و عم‌زاده به شور افتادند

همچو پروانه برآن لمعه نور افتادند

التماس مى‌كردند كه مرو، عبد اللّه راضى نمى‌شد و مى‌گفت : بخدا دست از دامن عمو برنمى‌دارم، هرجا كه او رفته من هم مى‌روم، در اين وقت كه صداى شيون از خيام حرم بلند شد امام عليه السّلام را ضعف و فتور عارض گرديده بود بطورى كه به روى خاك نشست و چشم مبارك بطرف خيمه‌ها دوخت و گوش فراداد، صداى شيون زنان را استماع فرمود و التماس عبد اللّه را شنيد كه پيوسته تقاضا و درخواست مى‌كرد او را رها كنند تا بميدان نزد عمو رود ولى حضرت عليا مخدّره زينب كبرى عليها دست عبد اللّه را گرفته و بسمت خيمه‌ها مى‌كشيد و از رفتن او بطرف ميدان مخالفت مى‌فرمود بالاخره عبد اللّه دست خود را از دست عمّه‌اش كشيد و درآورد و دوان دوان خود را به عمو رسانيد وقتى رسيد كه ديد ابجر بن كعب از بالاى زين خم شده با شمشير قصد قتل عمويش را دارد بانگ زد و فرمود :

ويلك يابن الخبيثة، أتقتل عمّى آيا تو مى‌خواهى عمويم را بكشى؟

شعر

دست خود حائل نمودى چون پسر

برد پيش تيغ و گفت اى خيره‌سر

تو نخواهى داشت دست از كشتنش‌

من نخواهم داشت دست از دامنش‌

فضربه بالسّيف فاتقاها الغلام بيده فاطنّها الى الجلد آن مردود شمشير را فرود آورده بدست عبد اللّه رسيد و دست آن طفل را بريد و بپوست آويخت، شاهزاده فرياد كشيد : يا امّاه اى مادر بفريادم برس .

امام عليه السّلام عبد اللّه را در آغوش گرفت و فرمود : نور ديده صبر كن .

نام کتاب : از مدينه تا مدينه( مقتل) نویسنده : ذهنی تهرانی، سید محمد جواد    جلد : 1  صفحه : 724
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست