اعضاء و جوارحش مىلرزيد بطرف پدر روانه
شد امام عليه السّلام توجه به عقب سر كرده چشمانشان به
فرزند بيمارشان افتاد كه از عقب سر مىآيند فرمود :
نور ديده برگرد تو حجّت خدائى، تو خليفه من و پدران منى،
برگرد مبادا كشته شوى، سپس امام عليه السّلام فرزندشان را به خيمه برگردانده و نزد
او نشست و آنچه از ودايع امامت بود به وى سپرده و وصيتهاى خود را به او نمودند .
مرحوم طريحى در منتخب مىگويد :
حضرت زين العابدين عليه السّلام روايت فرمود كه پدر بزرگوارم
يك ساعت قبل از شهادت خود به خيمه من آمده و از براى تسلّى دلم حديثى فرمود كه اى نور
ديده روزى جبرئيل به صورت دحيه كلبى خدمت جدّ ما بود، من با برادرم حسن عليه السّلام
بردوش او مىجستيم و برشانه او مىنشستيم كه در آن حال جبرئيل دست به سمت آسمان برد
و يك دانه انار و به و سيبى آورد بدست ما داد رسول خدا فرمود :
نور ديدهها حالا برويد به خانه، ما روانه شديم و امير المؤمنين عليه
السّلام جدّت را از اين واقعه اطّلاع داديم .
فرمود : مخوريد تا رسول
خدا بيايد ما آن سه ميوه بهشتى را نگاه داشتيم تا آنكه رسول خدا به خانه ما تشريف آورد
خمسة النّجباء در يك جا جمع شدند آن ميوهها را در ميان گذاشتيم آنقدر
تناول نموده تا سير شديم باز به همان حالت به و سيب و انار بجاى خود بود هرزمان كه
از آن ميوهها مىخورديم باز بجاى خود بود تا وقتى كه جدّ بزرگوارمان حضرت رسول صلّى
اللّه عليه و آله و سلّم از دنيا رحلت فرمود فقدنا الرّمّان و بقى السّفرجل و التّفاحة
انار را ديگر نديديم فقط به و سيب باقى بود چون پدرم على
را كشتند از به آثارى نديديم آن سيب بود تا همين روزها به كمال طراوت و لطافت بود از
آن روز كه آب را از ما دريغ كردند من هروقت تشنه مىشدم آن سيب را مىبوئيدم رفع تشنگى
من مىشد، نور ديده حالا مىبينم رنگ سيب تغيير پيدا كرده
و از آن طراوت افتاده ايقنت بالفناء يقين به مرگ كردهام و آن