لب را گزيد، كله
خود را تا به ابرو كشيد و سلّ الهلال عن افق الغلاف و قال بارك اللّه فى يمين السّياف
دست برد به قائمه شمشير شرربار، هلالى از افق غلاف بدر آورد كه برق بارقه
و لامعهاش در صف مصاف چشم را
خيره مىكرد و آن شجاع مظفّر و دلير غضنفر ركاب اسب را سنگين و عنان را سبك نمود و
زمين معركه را درنورديد تا خود را به قلب آن لشگر ضد خدا رسانيد شمشير آتشبار را مانند
شعله جوّاله برفرق دشمن حواله مىكرد
شعر
بزد خويشتن را به قلب سپاه
چكاچاك خنجر درآمد بماه
دلير اندر آمد به زخم درشت
ز قلب يلان چهارده تن بكشت
بزد بانك چون شير برپشت يال
كه جنگى منم پور نافع هلال
ابو مخنف مىنويسد :
اين
شير فرزانه جمع كثيرى از ابطال را به بئس المصير فرستاد ولى افسوس بلكه صد افسوس كه
آن نامور از سوز عطش مىسوخت، از نوك زبانش تا حقه نافش خشكيده بود و گرمى هوا نقره بدنش را در بوته زره گداخته بود
از طرف ديگر اگرچه آن شير بيشه پردلى بسيار
نيرومند و چالاك و دلير بود ولى چه فائده
نفرات دشمن به قدرى زياد بودند كه هرچه از آنها مىكشت چندان نمايان
نبود ازاينرو رفته رفته نيروى آن بزرگوار رو به كاهش گذارد و
در آن گيرودار ظالمى كه كمين كرده بود از كمينگاه برجست و با گرزى دست راست او را شكست، همينكه دست راست هلال از كار افتاد به چالاكى تمام شمشير را بدست چپ گرفت و
خواست آن نامرد بىحيار را تعقيب كند و كينه خود را از او بگيرد ظالمى ديگر اسب تاخت گرزى ديگر به دست چپش نواخت
و آن را نيز از كار انداخت .
مرحوم علّامه مجلسى در بحار روايت نموده كه : كسروا عضديه و اخذ اسيرا