اى قوم از خدا بترسيد و از رسولش حيا نمائيد بىجهت خون من را نريخته
و باقيمانده اصحابم را نكشيد، اى قوم من جنگ را آغاز نكردم بلكه شما اوّل تير به روى
من انداختيد و گروهى را
كشتيد و جمعى را زخمدار و مجروح ساختيد، حر و پسر و
برادر و غلامش از لشگر شما بودند كه به نصرت من آمدند، آنها را هم بخون خود آغشتيد
ولى درعينحال هنوز فرصت باقى بوده و وقت از دست نرفته است، اى گروه يكى از اين سه كار را كه مىگويم براى من اختيار كنيد :
يا راه بدهيد كه خودم بنزد يزيد رفته با او صحبت كنم و يا بگذاريد به
سر روضه جدّم رسول خدا بازگردم و يا من و اصحاب و اهل بيتم را آب دهيد .
آن جماعت بىحيا و بىشرم گفتند :
امّا اينكه به تو راه دهيم نزد يزيد روى امكان ندارد زيرا زبان تو شيرين
و سحرآميز است بسا ممكن است يزيد را بفريبى و از چنگالش خود
را برهانى و بار ديگر فتنهانگيزى كنى .
و امّا اينكه بگذاريم به مدينه بازگردى اين هم ممكن نيست زيرا اگر به
آنجا برگردى جمعى برگرد تو اجتماع كنند و دوباره دعوى خلافت كنى و همين فتنه و آشوب
كه اكنون برانگيختهاى آن زمان نيز به راه اندازى .
و امّا دادن آب به تو و اصحاب و اهل بيت تو : تا با يزيد بيعت نكنى جرعهاى از اين آب به تو و اصحاب و اهل بيتت نخواهيم
داد .
امام عليه السّلام پس از
جواب آنها و اظهار و بروز شقاوتشان فرمودند :
حال كه به هيچيك از اين سه امر رضايت نمىدهيد پس در
حرب و قتال تن به تن و يكان يكان به ميدان آئيد
گفتند : اين خوب پيشنهادى است و از تو پذيرفته است .
امام عليه السّلام چون اين
كلام بشنيد به صف خود مراجعت كرد .