عروة ( عزرة خ ب ) بن قيس ملعون گفت : تو تا بتوانى
هيچگاه از ستايش و تزكيه خود دست بازندارى .
زهير گفت : او خويش را نمىستايد،
خداوندش پسنديده و ستوده و شاهراه هدايت بدو باز نموده است، هان
از باريتعالى بترس و ياور گمراهان مباش،
به ريختن خون پاك اين نفوس زكيّه معاونت مكن و نصيحت من بپذير .
عروه گفت : اى زهير تو را
همواره عثمانى مىدانستم و در شمار شيعيان اهل بيت نبودى؟
گفت : مگر از موقف
من اين مسئله نتوانى دانست، ايزد عزّ اسمه گواه است
كه من بدو نامه نكردم و وعده نصرت ندادم، بيش از اين نبود كه در راه اجتماع افتاد، چون عزيمت او بدانستم و غدر و مكر شما نيز نيكو مىشناختم جدّ اطهرش رسول
اللّه را بياد آوردم و حق او را پاس داشتم
تا جان خويش وقايه ذات مقدّس او كنم تا آنچه را كه از حق خدا و رسول ضايع خواسته آيد
محفوظ دارم .
و ديگر اصحاب نيز گروه شقاوت
اثر را پند داده از قتال بازمىداشتند .
ابو الفضل عليه السّلام پيغام بگذارد،
امام فرمود :
اى برادر اگر بتوانى بگويشان تا يك امشب ما را مهلت دهند و كار جنگ به
فردا گذارند چه باريتعالى خود مىداند كه من پيوسته نماز
و تلاوت قرآن و كثرت دعا و استغفار را دوست مىداشتم تا امشبى نيز به وظايف طاعت و
عبادت قيام شود .
ابو الفضل عليه السّلام بازگشته فرمان امام برساند .
عمر از شمر رأى جست .
شمر گفت : امير توئى و
حكم تو راست .
ابن سعد گفت : اگر اختيار مرا
بودى مىخواستمى كه تا در اين موقف نيامدمى، از ديگر مردمان مشورت كرد قيس بن اشعث گفت : اكنون اين خواهش را اجابت نماى، به خداى كه بامدادان محاربت را آماده
باشند .