قمر بنى هاشم فرمود :
عجله
مكنيد تا من گفته و مقصود شما را محضر مبارك حضرت ابى عبد اللّه
عليه السّلام عرضه داشته و جواب بياورم .
عباس سلام اللّه عليه محضر امام عليه السّلام رفت و آن بيست نفر مقابل
لشگر ايستاده و آنها را مخاطب قرار داده و موعظه نمودند، خلاصه كلام آن اهل وفا با
آن قوم كينهجو اين بود كه :
اى لشگر دست خود را از آلودن به خون پسر پيغمبر نگاه
داريد .
از آن طرف قمر بنى هاشم محضر امام عليه السّلام مشرّف شد و مقاله آن قوم
اهل دغا را معروض داشت .
امام عليه السّلام فرمود :
ارجع اليهم فان استطعت ان تؤخّرهم الى غدوة و تدفعهم عنّا العشيّة لعلّنا
نصلّى لربّنا اللّيلة و ندعوه و نستغفره فهو يعلم انّى قد كنت احبّ الصّلوة له و تلاوة
كتابه و كثرة الدّعاء و الاستغفار .
برادر به سوى ايشان بازگرد و اگر مىتوانى جنگ را تا صبح تأخير بيانداز
و ايشان را وادار كن كه يك امشب را به ما مهلت دهند تا در آن به نماز و دعاء و استغفار
باشيم، خدا خود مىداند كه من نماز و خواندن قرآن و زياد دعاء خواندن و استغفار نمودن
را دوست مىدارم .
عباس سلام اللّه عليه بنزد آن قوم آمد و فرموده امام عليه السّلام را
به ايشان رسانيد .
سيّد عليه الرّحمه در لهوف مىفرمايد : عمر بن سعد ملعون در پذيرفتن در
خواست حضرت توقف نمود و بفرموده طريحى در منتخب به شمر گفت : درباره مهلت
دادن چه مىگوئى؟
شمر لعنة لله عليه گفت : دودل مباش اگر
من سردار بودم باين سخنان اعتنائى نمىكردم و الآن فرمان جنگ را مىدادم .
سيّد در لهوف مىنويسد :
عمرو
بن حجّاج زبيدى گفت : به خدا قسم اگر
ايشان