responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : از مدينه تا مدينه( مقتل) نویسنده : ذهنی تهرانی، سید محمد جواد    جلد : 1  صفحه : 371

على اكبر و با عمر حفص و غلام او بود و ديگران را دورتر داشتند .

حضرت فرمود : يابن سعد بازگشت تو به خداى عزّ اسمه خواهد بود مگر از خداوند انديشه ندارى و چون مى‌دانى كه فرزند كيستم با من قتال و جدال مى‌كنى؟ !

اين كافران را بگذار و با من باش كه به اطاعت من به خداى تقرّب توان جست .

عمر گفت : مى‌ترسم تا خانه‌ام را ويران كنند .

حضرت فرمود : نيكوتر از آن براى تو بسازم .

باز گفت : بيم دارم تا ضياع و عقار من بستانند

حضرت فرمود : از ضياع خاصه خويش كه در حجاز دارم تو را بهتر عوض دهم .

گفت : برعيال خود هراسناكم .

امام عليه السّلام خاموش شده، بازگشت و مى‌فرمود : اميدوارم از گندم عراق نخورى و تو را چون گوسفندان سر ببرند و خداوند هرگز تو را نيامرزد .

عمر گفت : اگر گندم نباشد در جو نيز كفايت است .

به روايت مفيد عليه الرّحمه چون حضرت با عمر ملاقات فرمود قدرى نجوى كرده بازگشتند و هركس به گمان و حدس خويش سخنى مى‌گفت بدون اينكه مقالات آنها شنيده يا ديگرى برايشان بازگو كرده باشد، برخى اين‌طور پنداشتند كه حضرت فرمودند :

بگذاريد تا بدان جاى كه آمده‌ام بازگردم يا خود به شام نزد يزيد بن معاويه شوم يا مانند ديگر مسلمانان به يكى از ثغور اسلام روم چنانكه ابن اثير و سبط بن جوزى و ديگر مورّخين بعد از ايراد اين خبر از عقبة بن سمعان روايت كرده‌اند كه از مدينه تا مكه و از مكه تا كربلاء در خدمت آن جناب بودم و جميع مخاطبات آن حضرت را شنيدم تا آنگاه كه به درجه رفيعه شهادت رسيد، هيچ وقت نگفت كه‌

نام کتاب : از مدينه تا مدينه( مقتل) نویسنده : ذهنی تهرانی، سید محمد جواد    جلد : 1  صفحه : 371
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست