شديم لم يكن لنا همّة الّا اللّحاق بالحسين عليه السّلام يعنى ما هيچ
مقصودى نداشتيم مگر آنكه خود را به حضرت سيّد الشهداء عليه السّلام برسانيم ببينيم
كار آن بزرگوار به كجا مىانجامد، شتر رانديم و منازل پيموديم تا
آنكه در منزل زرود به موكب مسعود حسينى عليه السّلام برخورديم با آن قافله محنت و ابتلاء
همسفر شديم، مىآمديم به سمت كوفه اذا نحن برجل من اهل الكوفة قد عدل عن الطريق حين
راى الحسين كأنّه يريده چون خامس
آل عبا از دور آن مرد كافى را ديد عنان كشيد، توقّف فرمود مثل اينكه مىخواست او را
ببيند و صحبت كند و ليكن آن نامرد رو از حضرت برگرداند و از جاده منحرف شده مثل باد
مىرفت اى عزيز خيلى سعادت مىخواهد كه امام زمان خود را بشناسد و رو از فرمانش برنگرداند .
اين كار دولت است ببين تا كرا رسد .
در خبر است مردى از محبّان شرب خبر كرده بود در ميان كوچه امام رهبر حضرت
موسى به جعفر عليه السّلام را ديد، پريشان شد،
صورت از حضرت برگردانيد و رو به ديوار كرد، حضرت رسيد دست به شانه آن مرد زد و فرمود :
در هرحالتى هستى روى خود از ما برمگردان .
حاصل راويان اسديان گفتند : چون حضرت از آن مرد كوفى مأيوس گرديد روانه شد ما از عقب سر تاختيم خود را به او رسانديم، سلام كرديم، جواب
داد .
پرسيديم : برادر از چه طائفه هستى؟
گفت : اسدى
گفتيم : بسيار خوب نحن
اسديان ما نيز با تو همقبيلهايم، نام تو چيست؟
گفت : بكر بن فلان
ما نيز خود را معرّفى نموديم و نسب خويش را آشكار كرديم، وى ما را شناخت .
پرسيديم : اخبرنا عن ورائك،
از كوفه چه خبر دارى؟ در چه حالتند؟