رأى خويش جازم باشيد كه در همين ايّام انشاء ا ... خواهم رسيد و السّلام .
قاصد حضرت يعنى قيس بن مسهر صيداوى و به روايتى عبد اللّه بن يقطر نامه
را گرفت و رو به كوفه آمد به قادسيه كه رسيد گماشتگان حصين بن نمير او را گرفته و
به نزد وى آوردند، حصين سؤال كرد كيستى و در اين ديار براى چه آمدى؟
قيس فرمود :
انّى
رجل من شيعة امير المؤمنين على عليه السّلام، مردى از شيعيانم .
پرسيد : نامه را براى چه كسى آوردهاى؟
آن شيردل با كمال شجاعت گفت : نامه به آن اشخاص
است كه ابدا اسامى ايشان را نخواهم گفت حصين
وى را به نزد ابن زياد فرستاد، قيس از بيم آنكه مبادا نامه حضرت بدست ابن زياد بيفتد
كاغذ را پاره كرد و جويد .
سيّد مىنويسد :
ابن
زياد در غضب شد كه چرا نامه
را دريدى، حكم كرد تا وى را مثله كردند يعنى گوش و
بينى او را بريدند و باز آن سنگدل گفت : به خدا دست از
دست تو برنمىدارم تا اسامى آنها را كه حسين بن على نامه به جهت ايشان نوشته بگوئى
يا آنكه برمنبر برآئى و در ملاء عام به پسر زهراء
و شوهر او ناسزا بگوئى و الّا تو را قطعه قطعه و پاره پاره مىكنم .
قيس فرمود :
امّا
اسامى مردم را نمىگويم و ليكن منبر مىروم .
پس ابن
زياد فرمان داد تا خلايق در مسجد جمع آيند، قيس برمنبر آمد اوّل حمد خدا و نعت حضرت
مصطفى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را به جاى آورد، پس شروع
كرد درود و صلوات برروان پاك امير
المؤمنين و اولاد طيّبين و طاهرين او فرستاد و لعنت بريزيد و ابن زياد و آل اميّه نمود
بعد فرمود :
ايّها النّاس انا رسول الحسى اليكم و قد خلفته بموضع كذا، اى مردم بدانيد
من فرستاده سلطان عالم حسين بن على هستم و آن بزرگوار را در فلان منزل گذاشتم و آمدم تا شما را خبر دهم اگر آرزوى متابعتش را داريد بشتابيد تا به خدمتش