لعنت مىكردند و خار و خاشاك برسر و روى وى مىريختند و برين منوال مقاتل
او را مىبرد تا به موضعى كه مقتل ايشان بود نگاه كرد زنى را ديد مجروح افتاده و جوانى چون سرو آزاد كشته شده و غلامى همه اعضاى او پاره پاره گشته و
آن زن نوحه مىكرد برفرزندان و برپسر نوجوان نازنين خود مىگفت :
شعر
اى دريغ آن سرو باغ نازنين من كه شد
در جوانى همچو گل پيراهن عمرش قبا
مقاتل پرسيد كه چه كسى؟
گفت : زوجه اين بدبخت
بودم و از اين كار او را منع مىنمودم و پسر و
غلام من در اين كار با من متّفق بودند آخر الامر پسر و
غلام را بكشت و مرا زخم زد و بحمد الله كه نفرين آن دو طفل بىگناه در وى رسيد پس روى به شوهر كرد كه اى لعين براى طمع دنيا پسران مسلم
را بكشتى و دين را بدين قتل ناحق كه عمدا از تو صادر شد از دست دادى .
پس حارث
مقاتل را گفت : دست از من بدار تا در خانه خويش پنهان شوم و ده هزار دينار نقد بتو دهم .
مقاتل گفت : اگر مال همه
عالم از آن تو باشد و به من دهى دست از تو بازندارم و ناچار چون تو
برايشان رحم نكردى من نيز برتو رحم نكنم و تو را هلاك سازم و از حق سبحانه ثواب عظيم
طمع دارم، سپس مقاتل از مركب فرود آمد و چون چشمش برخون
فرزندان مسلم افتاد فرياد برآورد و بسيار بگريست و خود را در خون ايشان غلطانيد و دست
به دعاء برداشته از حق سبحانه آمرزش طلبيد و آن سرها نيز در آب انداخت .
راوى گويد كه
بكرامتى كه اهل بيت رسول صلّى اللّه عليه و آله را مىباشد آن بدنها از آب برآمدند
و هرسرى به تنه خود چسبيد دست
در گردن يكديگر آورده به آب فرو