responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : الغارات نویسنده : تلخیص و ترجمه عبدالمحمد آیتی    جلد : 1  صفحه : 228

نمى‌پنداشت كه كشته شود. به قتل آورد. بسر را از راهى كه جاريه در پيش گرفته بود خبر دادند و دانست كه به سوى حجاز مى‌رود. بسر از يمن بيرون آمد و به سوى يمامه در حركت آمد.

فضيل بن خديج گويد: وائل بن حجر در كوفه نزد على (ع) بود و او از پيروان عثمان بود.

على (ع) را گفت: اگر رخصت دهى به ديار خويش روم و كارهاى خويش به صلاح آرم و پس از اندك درنگى- ان شاء اللّه- بازگردم.

على (ع) او را رخصت داد و مى‌پنداشت همان مى‌كند كه مى‌گويد. وائل به ميان قوم خود رفت و او در ميان قوم خود چونان پادشاهى بود. مردم در آنجا دو دسته بودند دسته‌اى طرفداران عثمان بودند و دسته‌اى از ياران على (ع). وائل در آنجا بماند تا بسر به صنعاء داخل شد. پس نامه‌اى به او نوشت:

«اما بعد، طرفداران عثمان در بلاد ما نيمى از مردم هستند، عنان عزم بدين سو گردان. در حضرموت مانعى بر سر راه خود نخواهى يافت و كسى تو را به رنج نخواهد افكند.»

بسر با ياران خويش به حضرموت راند و داخل شد. گويند كه وائل بن حجر بسر بن ابى ارطاة را استقبال كرد و دو هزار دينار به او داد و در باب حضرموت با او سخن گفت و پرسيد كه در حضرموت چه خواهد كرد؟ بسر گفت: ربع مردمش را خواهم كشت. وائل بن حجر گفت اگر مى‌خواهى ربع مردم را بكشى، عبد اللّه بن ثوابه را بكش كه در آنجا مردى بزرگ است و از بزرگان يمن، و وائل با او سخت مخالفت مى‌ورزيد. بسر بيامد تا دژ او در محاصره گرفت.

اين دژ از بناهاى حبشيان بود كه به هنگامى كه به آن بلاد آمده بودند، ساخته بودند. بنايى شگفت داشت كه كس در آن زمان همانند آن نديده بود. بسر، عبد اللّه را فراخواند او نيز كه خود را از كشتن در امان مى‌دانست فرود آمد. چون بيامد، بسر گفت: گردنش را بزنند.

عبد اللّه گفت: مى‌خواهى مرا بكشى گفت: آرى. گفت: حال كه چنين است مرا رخصت ده كه وضويى بسازم و دو ركعت نماز بخوانم. بسر گفت: هر چه خواهى چنان كن. عبد اللّه غسلى بر آورد و وضويى بساخت و جامه‌اى سفيد پوشيد و دو ركعت نماز به جاى آورد، سپس پيش آمد تا بكشدش و گفت: بار خدايا تو به كار من آگاهى. بسر پاى پيش نهاد و گردنش بزد.

صد و پنجاه قطعه زر داشت كه خواهرش نيز در آن شريك بود، يعنى ثلث آن از آن خواهر بود.

چون عبد اللّه كشته شد و مالش را گرفتند خواهرش به زبان خودشان عبارتى گفت بدين مضمون: حال چه كسى خونبهاى مقتول را مى‌دهد؟ اين سخن به معاويه رسيد و ثلث مال را به آن زن بازگردانيد.

خبر به على (ع) رسيد كه وائل بن حجر شيعه عثمان را بر ضد شيعه او يارى كرده است و با بسر مكاتبه داشته. على (ع) نيز دو فرزند او را حبس كرد.

عبد الرحمن بن عبيد گويد: جارية بن قدامه شتابان در طلب بسر به حركت آمد در راه به هيچ شهر و هيچ دژ كه از آنجا مى‌گذشت نپرداخت. هر زمان كه همراهانش را توشه به پايان‌

نام کتاب : الغارات نویسنده : تلخیص و ترجمه عبدالمحمد آیتی    جلد : 1  صفحه : 228
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست