responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : الغارات نویسنده : تلخیص و ترجمه عبدالمحمد آیتی    جلد : 1  صفحه : 211

ديگر سعيد بن مسيّب بود.

ابو داود همدانى [86] گويد: نزد سعيد بن مسيب بودم كه عمر بن على بن ابى طالب (ع) بيامد. سعيد گفت: اى پسر برادرم نمى‌بينم كه فراوان به مسجد رسول اللّه (ص) بيايى، آن چنان كه برادران و پسر عمّان تو مى‌آيند. عمر گفت: آيا مى‌خواهى هر وقت كه مى‌آيم تو را به گواهى گيرم؟ سعيد گفت: دوست ندارم كه خشمگين شوى كه از پدرت على شنيدم كه مى‌گفت: به خدا سوگند كه مرا نزد خدا مقامى است كه براى فرزندان عبد المطلب از هر چه بر روى زمين است بهتر است. عمر گفت: از پدرم هم شنيده‌اى كه مى‌گفت: هر سخن حكمت كه در دل منافق باشد تا نمرده است آن را بر زبان خواهد آورد؟ سعيد گفت: اى پسر برادرم، آيا مرا در زمره منافقان مى‌آورى. عمر گفت: چيزى بود كه به تو گفتم و بازگشت.

مردم شام دشمنان خدا بودند و دشمنان كتاب او و رسول او و اهل بيت رسول او. مردمى رذل بودند و جفا جوى و گمراه. ياران ستمكاران و دوستان شيطان رجيم.

ميسره گويد: على (ع) گفت: با هر امامى كه بعد از من آيد با مردم شام پيكار كنيد.

ديگر عمر بن ثابت بود.

واقدى گويد: عمر بن ثابت كه از ابو ايوب انصارى حديث «شش روز از شوال را» روايت كرده در شام سوار مى‌شد و در روستاها مى‌گرديد. چون به روستايى در مى‌آمد، مردم را جمع مى‌كرد و مى‌گفت: اى مردم، على بن ابى طالب مردى منافق است، در شب عقبه مى‌خواست به رسول اللّه (ص) آسيب برساند پس لعنتش كنيد. مردم اين روستا لعنت مى‌كردند و او به روستاى ديگر مى‌رفت. او در ايام معاويه بود.

ديگر مكحول بود.

حسن بن حر گويد: مكحول را ديدم، مردى بود دل آكنده از بغض على بن ابى طالب (ع) و من همواره با او سخن گفتم تا نرم شد و ديگ كينه‌اش از جوشش بيفتاد.

عبد الرحمن بن ابى بكره گويد: از على (ع) شنيدم كه مى‌گفت: آنچه من ديدم هيچ يك از مردم روزگار نديد. سپس در گريه شد.

فرات بن احنف [87] گويد: على (ع) براى مردم سخن مى‌راند و مى‌گفت: اى مردم من هدايت را چونان بينى و چشمان هستم- و به دست خويش به صورت خود اشارت فرمود- اى مردم اگر راهيان راه هدايت اندك هستند بيمناك مشويد، زيرا مردم بر خوان طعامى گرد آمده‌اند كه مدت سيرى‌اش كوتاه است و زمان گرسنگى‌اش دراز. و از خدا يارى مى‌جويم. اى مردم، مردم را خشنودى و خشم از چيزى در عواقب آن شريك مى‌سازد و بدانيد كه كشنده ماده شتر قوم ثمود يك تن بود ولى همه آن قوم را عذاب در بر گرفت، زيرا در دل خواستار كشتن آن بودند و خداى تعالى فرمايد: «يارشان را ندا دادند و او شمشير بر گرفت و آن را پى كرد [88]» پيامبر خدا از سوى خدا به آنان گفت: «ماده شتر خدا را به آبشخورش واگذاريد. تكذيبش كردند و شتر را

نام کتاب : الغارات نویسنده : تلخیص و ترجمه عبدالمحمد آیتی    جلد : 1  صفحه : 211
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست