responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : الغارات نویسنده : تلخیص و ترجمه عبدالمحمد آیتی    جلد : 1  صفحه : 171

نعمان بن بشير به نزد معاويه رفت و آنچه ديده بود براى او به شرح بازگفت و همچنان در نزد او بماند و با على (ع) كينه‌توزى مى‌كرد و در تعقيب قاتلان عثمان بود، تا آن‌گاه كه ضحاك بن قيس به جنگ عراق آمد. و به نزد معاويه بازگرديد. معاويه دو يا سه ماه پيش از اين واقعه گفته بود، مردى خواهم كه با سوارى چند بفرستم تا به سواحل فرات روى نهد، تا خدا به وسيله او مردم عراق را بترساند. نعمان بن بشير گفت: مرا بفرست كه من در آرزوى رزم با ايشانم- و نعمان عثمانى بود- معاويه گفت: به نام خدا بسيج كن. نعمان دو هزار مرد برگزيد. معاويه سفارش كرد كه از شهرها اجتناب كند و از جماعات بپرهيزد و فقط بر پادگانها حمله كند و زود هم بازگردد. نعمان بن بشير در حركت آمد تا به عين التمر رسيد. مالك بن كعب ارحبى، همان كه ماجراهايش را با نعمان نقل كرديم در آنجا بود با هزار مرد. ولى مالك در همان نزديكى آنان را اجازه داده بود كه به كوفه بازگردند و اينك تنها در حدود صد تن همراه او بودند.

مالك بن كعب به على (ع) نامه نوشت:

«اما بعد، نعمان بن بشير با سپاهى سترگ بر سر من تاخته است. پس هر چه رأى توست بفرماى تا چنان كنم. خداى تعالى تو را استوارى بخشد و ثبات. و السلام.»

عبد الرحمن بن مخنف گويد: مخنف بن سليم كارگزار صدقات على (ع) بود. قلمرو او سرزمين فرات بود تا بكر بن وائل و حوالى آن. مخنف، مالك بن كعب ارحبى را به عين التمر فرستاده بود. نعمان بن بشير خود با هزار مرد بيامد و بر عين التمر تاختن آورد. مالك بن كعب از مخنف بن سليم يارى طلبيد. جمعى كثير ولى پراكنده همراه او بودند.

عبد اللّه بن مخنف گويد، پدرم مخنف پنجاه مرد همراه من كرد. در آن روز بيش از اين با او موافقت نكرده بودند. پدرم با اين پنجاه تن مرا به نزد مالك بن كعب فرستاد او نيز صد تن همراه داشت. مسلم بود كه در اين پيكار نعمان بشير غلبه مى‌يابد. ما با آب و توشه كه همراه داشتيم به نزديكى آنها رسيديم چون ما را ديدند پنداشتند كه لشكرى در پى داريم. پس جايهاى خويش رها كردند و كمى واپس نشستند. ميان ما و دشمن رويارويى و نبرد در گرفت. جنگ در پيوستيم تا شب در رسيد و ميان ما پرده افكند و هنوز در آن گمان بودند كه لشكر از پى مى‌رسد از اين رو بازگشتند. از ياران مالك بن كعب، عبد الرحمن بن حرم غامدى كشته شد. مسلم ابن عمرو ازدى، بر سر او زده بود و سرش را شكسته بود. نعمان بن بشير شكسته بازگرديد.

خبر به على (ع) رسيد بر منبر بر آمد و حمد و ثناى خداى به جاى آورد و سپس گفت:

«اى مردم كوفه، چون طلايه‌هاى لشكر شام نمودار شود درهاى خانه‌هايتان مى‌بنديد و خود در خانه‌هايتان مى‌خزيد، آن سان كه سوسمار به سوراخ خود مى‌خزد، و كفتار در كنامش پنهان مى‌شود. به خدا سوگند خوار و ذليل است آنكه شما به ياريش برخيزيد و آنكه خواهد كه شما را چون تير بر دشمن افكند چونان كسى است كه با تير بى‌سوفار مى‌جنگد. رنجه‌ام از شما كه از شما اندوه بسيار در دل دارم. واى بر شما، روزى شما را آهسته فراخواندم و روزى ندايتان‌

نام کتاب : الغارات نویسنده : تلخیص و ترجمه عبدالمحمد آیتی    جلد : 1  صفحه : 171
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست