مىتاختند، كنانه نيك مقاومت مىكرد و آن را در هم مىشكست تا به نزد
عمرو بازمىگشتند.
چون عمرو چنان ديد نزد معاوية بن حديج كندى فرستاد و به ياريش خواند.
معاوية بن حديج با سپاهى گران در رسيد. چون كنانه را چشم بر آن سپاه افتاد از اسب
فرو جست، ياران او نيز پياده شدند. كنانه ياران معاويه را به شمشير مىزد و
مىخواند: «وَما كانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ كِتاباً
مُؤَجَّلًا وَ مَنْ يُرِدْ ثَوابَ الدُّنْيا نُؤْتِهِ مِنْها وَ مَنْ يُرِدْ
ثَوابَ الْآخِرَةِ نُؤْتِهِ مِنْها وَ سَنَجْزِي الشَّاكِرِينَ [198]» و همچنان شمشير مىزد تا به شهادت رسيد. خدايش رحمت كناد.
كشته شدن محمد بن ابى بكر رحمة اللّه عليه
چون عمرو بن عاص كنانه را كشت به سوى محمد بن ابى بكر روى نهاد.
ياران محمد از گردش پراكنده شده بودند. چون محمد خود را تنها ديد بيرون آمد و به
راه افتاد تا بر سر راه خود به خرابهاى رسيد، در آنجا مأوا گرفت. عمرو بن عاص به
فسطاط [199] در آمد معاوية بن حديج كه براى يافتن محمد بن ابى بكر به هر جا سر
مىكشيد، به چند تن از عجمان رسيد. از آنان پرسيد كه آيا به كسى كه نشناسندش بر
نخوردهاند. گفتند: نه. پس يكى از آنها گفت: من به فلان خرابه رفتم مردى در آنجا
نشسته بود. ابن حديج گفت: به پروردگار كعبه سوگند كه او خود محمد است و شتابان به
سوى خرابه روى نهادند و بيرونش آوردند، از تشنگى نزديك به مردن بود. او را به
فسطاط بردند.
برادرش عبد الرحمن بن ابى بكر [200] در لشكر معاويه بود. به خشم آمد،
بر جست و عمرو را گفت به خدا سوگند نمىگذارم برادرم را اسير و دست بسته بكشيد.
نزد معاوية بن حديج كس بفرست و او را از كشتن محمد بازدار. عمرو نزد معاوية بن
حديج كس فرستاد كه محمد را نزد من بياور. معاويه گفت: شما پسر عمّ من كنانة بن بشر
را مىكشيد و من از محمد دست بر دارم؟
هرگز. «آيا كفار شما از ايشان نيرومندترند يا در كتابها آمده كه در امان
هستيد [201]» محمد گفت: يك قطره آب به من دهيد. معاوية بن
حديج گفت: خداوند همواره مرا لب تشنه دارد، اگر قطرهاى آب به تو دهم. شما عثمان
را بىگناه تشنه كشتيد و خدا او را از شراب گواراى بهشت سيراب كرد و تو را اى پسر
ابو بكر تشنه مىكشم و خدا تو را حميم و غسلين بنوشاند.
محمد بن ابى بكر گفت: اى پسر زن يهودى جولاه، اين كار به دست تو نيست
كه در آن جهان به هر كس چه بنوشانند، به دست خداست كه دوستانش را سيراب كند و
دشمنانش را، يعنى تو را و همانندان تو را و آنان كه تو را دوست دارند و آنكه تو
دوستش دارى، حميم [202] و غسلين دهد.
به خدا سوگند، اگر شمشيرم در دست من بود، هرگز تا به اين حد زبان
درازى نمىكرديد.
معاوية بن حديج گفت: مىدانى با تو چه خواهم كرد؟ تو را در شكم اين
خر مرده مىكنم و آتشش مىزنم محمد گفت: اگر با من چنين كنيد، تازگى ندارد، بسا با
اولياى خدا چنين كردهايد. به خدا سوگند، اميد آن دارم كه خدا آن آتشى را كه مرا
از آن مىترسانى بر من سرد و