اصل در لغت بهمعناى پايه و ريشه است. و در اصطلاح پنج معنى براى اصل
ذكر شده است. [2]
1. اصل در برابر فرع، مثل: «الخمر اصل النبيذ»، يعنى حكم نبيذ از خمر گرفته شد به تعبير صاحب معالم [3] موضوع حكم ثابت (از طرف
شرع) را اصل، و موضوع ديگرى را (كه ثابت نيست) فرع گويند.
2. دليل، مثل: «الاصل فى هذه المسألة الكتاب و السّنّة» يعنى دليل اين
مسئله كتاب و سنت است.
3. رجحان، مثل: «الاصل فى الكلام الحقيقه» وقتى مردد شديم بين حمل كلام
بر معناى حقيقى يا مجازى حمل بر معناى حقيقى ارجح است. 4. قاعده، مثل قال النبى
(ص) «بنى الاسلام على خمسه اصول» اسلام بر پنج قاعده بنا
نهاده شده است. 5. وقتى دسترسى به احكام واقعى ممكن نباشد به آنچه كه براى تشخيص
احكام ظاهرى قانونگذارى شده اطلاق مىگردد. مثل استصحاب، برائت (اصول عمليه).
توضيح اينكه انسانى كه واقع را نداند، در نتيجه مردد خواهد شد، براى چنين انسانى
حكم ظاهرى وضع شده است. [4] مثلا نمىدانيم آيا كشيدن پيپ حرام است يا حلال.
در اين مورد اصل برائت جارى كرده، و رفع تحير مىكنيم. ضمنا با اجراى اين اصل
نمىگوييم در واقع و عند اللّه نيز حلال است، بلكه فقط تكليف ظاهرى خود را به دست
مىآوريم. برخى از انديشمندان پس از ذكر پنج معنى مىگويند: بعيد نيست تمام معانى
مذكور در اصطلاح فقها بهمعناى لغوى برگردد، و منشأ تعدد هم اختلاط بين مفهوم و
مصداق باشد. [5]
اصل در علم رجال معناى ديگرى دارد. وحيد بهبهانى مىگويد: اصل كتابى
است كه نويسنده آن رواياتى را كه از معصوم و يا راوى از معصوم شنيده در آن جمع
كرده است. برخى گفتهاند: اصل عنوانى است كه به برخى از كتابهاى حديث اطلاق
مىشود. مىگويند «له كتاب اصل»، يا «له كتاب و اصل» يا «له كتاب و له اصل» [6]