نام کتاب : اسماعيليان و مغول و خواجه نصير الدين طوسي نویسنده : حسن امین جلد : 1 صفحه : 363
و فرزندش را شنيد، سخت ناراحت شد و فرستادگانى از سر مدارا به سوى
اليسع گسيل داشت و به او پيغام داد كه وى قصد جنگ ندارد، بلكه مايل است با او
ديدار كند و از او خير زيادى خواهد ديد، ولى اليسع نامه را پرتاب كرد و فرستادگان
را كشت. بار ديگر ابو عبد اللّه از بيم جان عبد اللّه مهدى، به ملاطفت فرستادهاى
به سوى او فرستاد اما اليسع فرستاده جديد را نيز كشت.
انسان از اين برخورد شگفتزده مىشود، و نمىداند كه ابن مدرار با
تكيه بر چه چيزى اين خشونت را كه بيشتر به عمل احمقانه و جاهلانه نزديك است تا به
عمل حاكمى عاقل و دورانديش، اعمال كرده است. جالب اينجاست در همان حال كه وى از
كشتن زندانيانش امتناع مىكند تا منتى بر ابو عبد اللّه گذاشته باشد، كه در ميان
زندانيان كسى بوده كه ابو عبد اللّه به خاطر او با ابن مدرار مبارزه كرده است، ولى
ايلچىهاى ابو عبد اللّه را كه در آن زمان به دروازههاى سجلماسه رسيده بود،
مىكشد!
ابن اثير پس از ذكر ماجراى كشته شدن ايلچى ابو عبد اللّه مىنويسد:
«ابو عبد اللّه به حركت خود سرعت بخشيد و به
دروازههاى سجلماسه رسيد:
اليسع به جنگ با او برخاست و پس از جنگ يك روزه متفرق شدند. شب هنگام
اليسع و ياران و خاندان و عموزادگانش گريختند، و ابو عبد اللّه و همراهانش از اين
كه نمىدانستند چه بر سر مهدى و فرزندش آمده، شب را با اندوه فراوان به سر بردند.
صبح روز بعد مردم شهر نزد ابو عبد اللّه رفتند و وى را از فرار اليسع آگاه ساختند.
پس وى با يارانش داخل شهر شد و به محلى كه مهدى در آنجا بود رفت و وى و پسرش را
خارج ساخت. مردم ديوانهوار به شادمانى پرداختند و آن دو را سوار مركب كردند و آن
دو در حضور او و رؤساى قبائل به حركت در آمدند ابو عبد اللّه درحالىكه از شدت
شوق، مىگريست به مردم مىگفت: اين
نام کتاب : اسماعيليان و مغول و خواجه نصير الدين طوسي نویسنده : حسن امین جلد : 1 صفحه : 363