و انتهاى او با حضرت صمديت عز شأنه و در كم مانند مقدار معتدل و عدد
تام و در كيف مانند لذات نفسانى و جسمانى و در اضافت مانند رياست و صداقت و در اين
مانند مكان منزه و در متى مانند زمان موافق و در وضع مانند تناسب اجزاء و در ملك
مانند منافع ملبوسات و در فعل مانند نفاذ امر و در انفعال مانند احساس محسوسات
ملايم چون آواز خوش و صورت نيكو اينست اقسام خير بر حسب آنچه حكما گفتهاند.
قسمت سعادت
و اما اقسام سعادت را بچند وجه اعتبار كردهاند.
جماعتى از حكماى قدما كه در روزگار پيشين بودهاند مانند فيثاغورس و
سقراط و افلاطون و غيرايشان كه بر ارسطاطاليس سابق بودهاند سعادت را راجع بانفس
نهادهاند و بدن را در آن حظى و نصيبى نشمرده پس رأى همه جماعت بر آن مجتمع شده
است كه سعادت مشتمل بر چهار جنس است كه آنرا اجناس فضايل خوانند و آن حكمت و شجاعت
و عفت و عدالت بود چنانكه اكثر قسم دوم از اين مقاله مشتمل بر شرح آن خواهد بود و
گفتهاند كه حصول اين فضايل كافى بود در حصول سعادت و بديگر فضايل بدنى و غيربدنى
حاجت نيفتد چه اگر صاحب اين فضايل خامل الذكر بود يا درويش يا ناقص اعضاء يا
بجملگى امراض و محن مبتلا مضرتى از آن بسعادت او نرسد مگر مرضى كه نفس را از فعل
خاص خويش بازدارد چون فساد عقل و ردائت ذهن كه باوجود آن حصول كمال متعذر بود و بر
اين رأى از جهت آن اتفاق كردهاند كه بدن نزديك ايشان آلتى است نفس را و تمامى
ماهيت انسان نفس ناطقه او را نهادهاند.
و جماعتى كه بعد از ارسطاطاليس بودهاند چون دو اقيان و اتباع او و
بعضى از طبيعيان كه بدن را جزوى از اجزاى انسان نهادهاند سعادت را