و از جهت آنكه مردم در بدو فطرت مستعد اين دو حالت بود احتياج افتاد
به پيغمبران و حكيمان و امامان و هاديان و مؤدبان و معلمان تا بعضى بلطف و گروهى
بعنف او را از توجه بجانب شقاوت و خسران كه در آن بزيادت جهدى و حركتى حاجت نبود
بلكه خود سكون و عدم حركت در آن معنى كافى است مانع ميشوند و روى او بجانب سعادت
ابدى كه جهد و عنايت را مصروف بدان مىبايد داشت و جز بحركت ضمير در طريق حقيقت و
اكتساب فضيلت بدان مقصد نتوان رسيد ميگردانند تا بوسيله تسديد و تقويم و تأديب و
تعليم ايشان بمرتبه اعلى از مراتب وجود ميرسند «وفقنا اللّه لما يحب و يرضى و
جنبنا عن اتباع الهوى»
فصل پنجم در بيان آنكه نفس انسانى را كمالى و نقصانى است
هر موجودى را از موجودات خاصيتى است نفيس يا خسيس، لطيف يا كثيف كه
هيچ موجودى ديگر با او در آن شركت ندارد و تعين و تحقق ماهيت او مستلزم آن خاصيت
است و تواند بود كه او را افعالى ديگر بود كه غير او چيزهاى ديگر با او در آن شريك
باشند مثالش، شمشير را خاصيتى است در مضا و روانى در بريدن و اسب را خاصيتى است در
مطاوعت سوار و سبكى در دويدن كه هيچ چيز ديگر را در آن با ايشان مشاركت صورت نبندد
و هرچند شمشير با تيشه در تراشيدن و اسب با خر در بار كشيدن مشاركند اما كمال
هرچيزى در تمامى صدور خاصيت او است از او و نقصان او در قصور آن صدور يا عدمش
چنانكه شمشير چندانكه كاملتر در مضاو روانى در بريدن بود تا بىزيادت كلفتى و
جهديكه صاحبش را بكار بايد داشت فعل او باتمام رسد در باب خويش كاملتر بود و اسب
چندان