چون مردم مدنى بالطبع است و تمامى سعادت او نزديك اصدقاى اوست و ديگر
شركاء او در نوع و هركه تمامى او با غير او بود بتنهائى كامل نتواند شد پس كامل و
سعيد كسى بود كه در اكتساب اصدقاء بذل جهد كند و خيرات كه بدو تعلق گرفته باشد
ايشانرا شامل گرداند تا بمعاونت ايشان آنچه بانفراد حاصل نتوان كرد حاصل كند و در
مدت عمر خويش بوجود ايشان تمتع و التذاذ يابد، تمتعى حقيقى و التذاذى الهى چنانكه
گفتيم نه لذتى حيوانى و تمتعى بهيمى، الا آنكه اينقوم بس عزيز الوجودند و اصحاب
لذت حيوانى و تمتع بهيمى كثير الوجود، و در معاشرت ايشان اقتصار بر اندك اولى چه
اينطايفه بمنزله نمك و توابل (ادويه كه در طعام كنند) باشند كه هرچند در طعام
بايشان احتياج بود اما بجاى غذا نباشند
و اما صديق حقيقى بعدد بسيار نتواند بود، چه شريف و نادر باشد و عزت
از لوازم قلت بود، و چون محبت او بافراط كشد و محبت مفرط در بيشتر احوال چنانكه
گفتيم جز ميان دو تن اتفاق نيفتد پس صديق حقيقى بعدد بسيار نبود و ليكن حسن عشرتى
و كرم لقائيكه باو باستحقاق استعمال افتد با بسيار كسان بىاستحقاق استعمال بايد
كرد بجهت طلب فضيلت، چه مردم خير فاضل در معاشرت معارف خود مسلك معاشرت اصدقاء
سپرد و التماس صداقت حقيقى كند از همه كس
و ارسطاطاليس گفته است مردم بدوست محتاج بود در همه احوال
اما در حال رخاء از جهت احتياج بملاقات و معاونت ايشان
و اما در حال شدت از جهت احتياج بمواسات و مؤانست ايشان و بحقيقت