و لباس ايشان مىپوشند و بهاى آن نميگذارند و از آنچه مستدعى نظام و
كمال نوع انسان است اعراض نمودهاند و چون بسبب عزلت و وحشت رذايل اوصافى كه در
طبيعت بقوه دارند بفعل نميآرند جماعتى قاصر نظران ايشان را اهل فضايل مىپندارند و
اين توهم خطا بود.
چه عفت نه آن بود كه ترك شهوت بطن و فرج گيرند من كل الوجوه بل آن
بود كه هرچيزى را حدى و حقى كه بود نگاهدارند و از افراط و تفريط اجتناب نمايند، و
عدالت نه آن بود كه مردمى را كه نبينند بر او ظلم نكنند، بل آن بود كه معاملات با
مردم برقاعده انصاف كنند و تا كسى با مردم مخالطت نكند سخاوت از او چگونه صادر
شود، چون در معرض هيبتى و هولى نيفتد شجاعت كجا بكار دارد، و چون صورتى شهوى نبيند
اثر عفت او كى ظاهر گردد؟ و اگر تأمل كردهايد معلوم شود كه اين صنف مردم تشبه
بجمادات و مردگان ميكنند نه باهل فضل و تميز چه اهل فضل و تميز از تقديريكه مقدر
اول عز اسمه كرده باشد انحراف نطلبند و در سير و عادات بقدر طاقت بحكمت او اقتداء
كنند و از او توفيق خواهند در اين باب. انه خير موفق و معين.
فصل دوم در فضيلت محبت كه ارتباط اجتماعات بدان صورت بندد و اقسام
آن
چون مردم بيكديگر محتاجند و كمال و تمام هريك بنزديك اشخاص ديگر است
از نوع او و ضرورت مستدعى استعانت. چه هيچ شخصى بانفراد بكمالى نميتواند رسيد
چنانكه شرح داده آمد. پس احتياج بتأليفى كه همه اشخاص را در معاونت بمنزله اعضاى
يكشخص گرداند ضرورى باشد،