نفس انسانى بود از آن جهت كه از او افعال جميل و محمود يا قبيح و
مذموم صادر تواند شد بحسب اراده او و چون چنين بود اول بايد معلوم باشد كه نفس
انسانى چيست و غايت كمال او در چيست و قوتهاى او كدام است كه چون آنرا استعمال بر
وجهى كند كه بايد، كمالى و سعادتى كه مطلوب او است حاصل آيد و آن چيز كه مانع او
باشد و از وصول بدان كمال تا بر جمله تزكيه و تدسيه او كه موجب فلاح و خيبت او بود
مطلع شود چنانكه فرموده است عز اسمه «وَنَفْسٍ وَ ما سَوَّاها فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها قَدْ
أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها» و اكثر مبادى اين علم تعلق
بعلم طبيعى دارد و موضع بيان اين برهان مسائل آن علمست اما از جهت آنكه اين علم در
منفعت عامتر از آن علمست و از روى افاده شاملتر حواله اين مقدمات بكلى بآنجا كردن
مقتضى حرمان جمهور طالبان باشد پس بر سبيل حكايت نمطى موجز كه در استحضار تصورات
اين مطالب كافى بود تقرير داده آيد و استيفاى بيان و تمامى برهان بموضع خويش حواله
كرده شود انشاء اللّه تعالى.
فصل دوم در معرفت نفس انسانى كه آنرا نفس ناطقه نيز گويند
نفس انسانى جوهرى بسيط است كه از شأن او بود ادراك معقولات بذات خويش
و تدبير و تصرف او در اين بدن محسوس كه بيشتر مردم آنرا انسان ميگويند بتوسط قواى
و آلات و آن جوهر نه جسمست و نه جسمانى و نه محسوس بيكى از حواس و در اين مقام
احتياج افتد به بيان چند چيز تا اين سخن تمام شود.
اول اثبات وجود نفس دوم اثبات جوهريت او سوم اثبات بساطت