افزوده است.
براى نمونه:
مبحث «دلالت
نهى بر فساد»
در اواخر قرن
ششم; وارد
اصول فقه شده
و توسط ابن
زهره (متوفاى
585ق) براى اولين
بار در كتاب
«الغنيه» آمده
است.[1] بحث
«انسداد» در
دوران وحيد
بهبهانى (ره)
(متوفاى 1205ق)،
«مسلك سببيّت»
مباحث «حقيقت
شرعى،
اشتراك، ضد،
مقدمه واجب»
به طور فراگير
در قرن
يازدهم[2] و بحث
«اجتماع امر و
نهى» در قرن
سيزدهم وارد
اصول شدند[3] و
نيز مبحث
«اصول عملى» در
زمان «شيخ
انصارى» (ره)
مطرح شد و به
كتاب هاى
اصولى راه
يافت.[4] اين
روند به گونه اى
استمرار يافت
كه هم اكنون
فهرست
مندرجات كتاب
«كفاية الاصول»
كه از
كتاب هاى
درسى گرانسنگ
و معتبر اصولى
به شمار
مى رود،
افزون از 30
صفحه و بالغ
بر 40 عنوان
اصلى است.[5] بنا
بر پذيرش
ديدگاهى كه
تمايز و فرق گذارى
علوم از
يكديگر را به
تمايز موضوع آن ها
مى داند;
تشخيص قلمرو اصول
فقه ارتباط
مستقيم و
تنگاتنگ با
شناخت موضوع
آن دارد، و از
آن جا كه
اصوليان در
موضوع علم
اصول اختلاف
نموده و
نظريه هاى
گوناگونى را
ارايه
كرده اند
گزينش هر يك
از آن ها در تعيين
و باز شناخت
قلمرو اصول
فقه تاثير
گذار است.
بنابراين،
اگر موضوع
اصول فقه
«ادله اربعه
با وصف دليل
بودن» باشد،
برخى مباحث مهم
همانند: «حجيت
ظواهر كتاب»،
«حجيت خبر
واحد»، «حجيت
سنت» و «حجيت
اجماع» از
حوزه اين علم
خارج مى گردند.
و نيز در
صورتى كه
موضوع اصول
فقه «ذات ادله
اربعه» باشد
بدون در نظر
گرفتن صفت
دليل بودن شان
بحث هاى مهمى
هم چون: «تعادل
و تراجيح» و
«حجيت خبر
واحد» از
قلمرو اين علم
خارج مى شوند
و همچنين در
صورتى كه موضوع
علم اصول
«حجيّت فعلى»
تعيين شود نيز
اين اتفاق
خواهد افتاد.
از آن جا كه
تدوين اين
مجموعه بر
اساس
اصطلاح نامه
اصول فقه بوده
و سياست راهبردى
اصطلاح نامه،
آوردن تمامى
اصطلاحات
اصولى رايج در
كتاب هاى
اصولى شيعه و
اهل سنت است،
و از سويى
اصطلاح
نامه ها و فرهنگ نامه ها
ماهيتا گزارش
دهنده وضعيت موجود
حوزه هاى
مربوط خود
هستند;
مناسب ترين گزينه
در باب موضوع
علم اصول،
«حجت شأنى» است
كه افزون بر
اين كه
اشكال هاى
ياد شده بر آن وارد
نيست، بحث از
اصطلاحاتى
هم چون قياس و
استحسان را
نيز موجّه
مى سازد. ياد
كرد اين مطلب
خالى از فايده
نيست كه رشد
علم اصول و
مباحث آن،
رشدى طبيعى و
متناسب با
نيازهاى علم
فقه نبوده و
به همين خاطر
امروزه
بيش تر فقها و
مدرسان علوم
دينى بر اين
باوراند كه
علم اصول بيش
از نياز،
متورم شده و
از رسالت اصلى
خود كه
پشتيبانى فقه
است، دور
افتاده است و
به جاى اين كه
هم پاى علم
فقه، جلو
برود; و به
عنوان دانشى
ابزارى در
خدمت آن قرار
گيرد، اعلان استقلال
نموده و خود،
هدف گرديده
است. عالمان اصولى
با آگاهى از
اين چالش، به
آسيب شناسى
علم اصول
پرداخته و راه
كارهايى را براى
حل اين مشكل
پيشنهاد
نموده اند كه
در ادامه به
برخى از آن ها
اشاره مى شود:
الف) حذف
مباحث زايد و
بدون فايده
بايسته است
كه مبادى و
اصول موضوعه
اصول فقه، در
جاى خود، كه
همان فلسفه
علم اصول است
مورد بحث قرار
گيرد و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1]ابن
زهره، حمزة بن
على م 558 ق،
الغنيه، چاپ
شده در
الجوامع
الفقهيه،
مكتبه آية
الله مرعشى نجفى،
قم، 1404 ق، ص 468
[2]جمال
الدين حسن بن
زين الدينى
(1011ق)،
معالم الدين
و
ملاذالمجتهدين،
مطبعة
الاداب، نجف،
1391ق
[3]قمى،
ميرزا
ابوالقاسم
(1232ق)، قوانين
الاصول،
انتشارات
اسلاميه،
تهران ص 140
[4]انصارى،
مرتضى (1281ق)
فرائد
الاصول،
تحقيق عبدالله
نورانى،
موسسه نشر
اسلامى، قم (1404
ق)، ص 272