- در قرآن مجيد واژه شرط به صورت مفرد نيامده است؛ ولى صورت جمع آن يعنى
اشراط به كار رفته است؛ از جمله در«فَقَدْ جٰاءَ أَشْرٰاطُهٰا»[1]كه در آن، اشراط به معناى نشانههاى قيامت
است. - در عرف عامه واژه شرط در معناى رسم و شيوه نيز استعمال مىشود؛ چنان
كه در بيت زير كه منسوب به حافظ است، واژه شرط به همين معنا به كار رفته است: در محفلى كه خورشيد اندر شمار ذره است خود را بزرگ ديدن شرط ادب
نباشد - در روايات كلمه شرط در معناى خيار نيز آمده است، مثل «الشّرط فى الحيوان ثلاثة» يعنى ايام شرط (خيار) در معامله
حيوان سه روز است.[2] - در اصطلاحات اهل شرع گاهى واژه شرط به معناى مطلق «عهد» آمده است؛ مانند «شرط النّاس» كه به معناى «عهد النّاس»
و
يا «شرط اللّه» كه به مفهوم «عهد اللّه»
است. عهد اللّه نيز به معناى احكام اللّه، اعم از
احكام تكليفى و وضعى است؛ چنان كه در روايت زير شرط به معناى عهد الهى (حكم اللّه) آمده است: مردى با همسرش ضمن عقد به نحو شرط نتيجه شرط كرده بود كه چنانچه
ازدواج مجدد كند، زوجه مطلقه باشد. در اين باره از امام (ع) سؤال شد و ايشان پاسخ
دادند كه اين شرط باطل است. پرسشكننده در مورد علت بطلان توضيح خواست و امام (ع)
پاسخ دادند: «لانّ شرط اللّه اسبق من شروطكم».[3]در شعر زير، حافظ شرط را به همين معنا به كار
برده است: عهد و پيمان فلك را نيست چندان اعتبار عهد با پيمانه بندم شرط با
ساغر كنم - در كتب لغت معناى ديگر شرط، مطلق الزام و التزام است؛ بى آن كه در
ضمن عقد درج شده باشد. گرچه بعضى
از اهل لغت اين قيد را افزوده و گفتهاند: «الشّرط الزام الشّيء و التزامه فى البيع و نحوه»،[4]يعنى شرط الزام و
التزام در ضمن عقد بيع و امثال آن است؛ ولى به ظاهر، علت افزودن اين قيد آن است كه
در اغلب موارد شرط در ضمن عقود درج[1] محمد، 18.
[2] وسائل الشيعة؛ ج 12، ص 350- 349.
[3] انصارى، مرتضى بن محمد امين، مكاسب، ص 275.
[4] ابن منظور، محمد بن مكرم، لسان العرب، ج 7،ص 329 و فيروزآبادى،محمد بن يعقوب، قاموس المحيط، ذيل واژه شرط و زبيدى، محمد مرتضى، تاج العروس، ج 5،ص 166.