وَ ما يُدريكَ لَعلّهُ
يَزّكّى* أَو يَذَّكّرُ فَتَنفعَه الذِّكرى* أَمّا مَنِ استَغنى* فَأنتَ لَه
تَصَدّى* وَ ما عَلَيك أَلّا يَزَّكّى* و أمّا مَن جاءك يَسعى* وَ هُوَ يَخشى*
فَأَنتَ عَنه تَلهّى روى را ترش كرد و سر برگردانيد؛ چون
آن نابينا به نزدش آمد و تو چه دانى؟ شايد كه او پاكيزه شود يا پند گيرد و اين پند
تو سودمندش افتد؛ امّا آنكه او توانگر است، تو روى خود بدو مىكنى، و اگر هم پاك
نگردد، چيزى برعهده تو نيست، و امّا آنكه با كوشش و شتاب آمده، در حالى كه
مىترسد، تو از او به ديگران] مىپردازى». طبرى از سه طريق، (ابنعبّاس، عايشه و
قتاده) نقل مىكند كه روزى پيامبر در پى اندرز عتبةبن ربيعه، ابوجهل و عبّاسبن
عبدالمطّلب بود كه ابناممكتوم نابينا، به سوى حضرت آمد و بىتوجّه به گفتوگوى
پيامبر صلى الله عليه و آله خواست تا آيهاى از قرآن را بدو بياموزد. رسول خدا از
وى روى گرداند و با رنجش از سخن او، به سران روى كرد و چون فراغت يافت و به سوى
اهل خويش باز مىگشت، خداوند آيات پيشگفته را نازل كرد. از اين پس، پيامبر او را
گرامى مىداشت و نياز وى را برمىآورد.[1] اين سخن با باور شيعه،
همساز نيست؛ از اينرو طبرسى پس از ذكر داستان پيشين، از سيّدمرتضى نقل مىكند كه
در ظاهر آيات هيچ دلالتى بر اينكه مخاطب آن، پيامبر باشد وجود ندارد؛[2] بلكه قراينى وجود دارد كه مقصود از آن
غير رسولخدا صلى الله عليه و آله است؛ زيرا عبوسى حتّى در مواجهه با دشمنان
سرسخت، از صفات پيامبر نيست؛ چه رسد با مؤمنان. مؤيّد اين سخن، آيات قرآن
است كه فرمود: «و إنّكَ لَعلى خُلُقٍ عظيم»
(قلم/ 68، 4)، «وَلَو كُنتَ فَظّاً غَليظَ القَلبِ لَانفَضّوا مِن حَولِكَ». (آل عمران/ 3، 159) از امام صادق عليه السلام نيز نقل است كه آيه
درباره مردى از بنىاميّه است. علّامه طباطبايى[3] و نيز جعفر مرتضى عاملى،[4] به تحليل تاريخى، كلامى و اخلاقى درباره شأن نزول اين آيات
پرداختهاند كه برآيند آن، نفى ارتباط آنها با رسولخدا است.[1]. جامعالبيان، مج15، ج 30، ص 64- 65؛ كشفالاسرار، ج 10، ص 381- 382؛ الدرالمنثور، ج 8، ص 416- 417 [2]. مجمعالبيان، ج10، ص 664 [3]. الميزان، ج 20، ص203 [4]. الصحيح من سيرةالنبى، ج 3، ص 155 به بعد