مسئله ى عقل و وحى در فرهنگ اسلامىبا تأمل در تعاليم اسلام به ويژه قرآن كريم و روايات پيشوايان دين، اهميت و منزلت عقل نمايان مى شود. در دين اسلام، تعقل مبناى ايمان قرار گرفته و قرآن، همواره انسان را به تفكر و تدبر و پرهيز از تقليد كوركورانه فرا مى خواند و پليدى را از آن غير اهل تعقل مى داند.[32] عقل در روايات، محبوب ترين مخلوق نزد خداوند و معيار پاداش و كيفر آدميان و حجت و رسول باطن معرفى شده است.[33] و اما قصه ى نسبت عقل و وحى در حوزه ى فرهنگ اسلامى، قصه اى دلكش و در عين حال، تأمل برانگيز است; گروه هاى مختلفى از متفكران اسلامى يعنى فلاسفه، متكلمان، عرفا، فقها، اهل حديث، اخباريون و... و نيز انشعابات آن ها يعنى فلاسفه ى مشاء، اشراق و صدرايى و متكلمان معتزله، اشاعره و شيعه در اين زمينه سخن ها دارند و روى كردها و گرايش هاى متفاوتى را عرضه كرده اند.[34]در صدر اسلام، به لحاظ حضور شخص پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) و ايمان كامل مسلمانان و ارتباط مختصر با فرهنگ هاى ديگر، فرصت پرداختن وسيع به مسائل عقلى براى مسلمانان مهيا نبود. پس از وفات پيامبر اسلام، خلفا توجه بيش ترى به قرآن نموده و از سنت پيامبر فاصله گرفتند; در حالى كه گسترش مرزهاى اسلام و آميختگى تمدن ها و آشنايى مسلمانان با ملل ديگر، مقتضى بهره مندى بيش تر از عقل و سنت بود; زيرا گروه هاى غير مسلمان در جامعه ى اسلام مانند زرتشتيان در عراق و نصارا و يهوديان در سوريه به ويژه با انتقال مركز حكومت از مدينه به عراق، حاجت مندى مسلمانان به زبان مشترك يعنى عقل را بيش تر نمايان مى ساخت.[35] شكل گيرى معتزله، براى پاسخ گويى به اين نياز بوده است كه هدف اصلى آنان، دفاع عقلانى از دين بود.اهل حديث از اهل سنت و اخباريون از شيعه با دخالت عقل و استدلال عقلانى در دين مخالفت كرده و حتّى مردم را از تحصيل علم كلام و منطق و فلسفه بر حذر مى داشتند; با اين تفاوت كه اهل حديث به جهت بيگانگى از مدرسه ى اهل بيت، به ظواهر كتاب و سنت تمسك جسته و به تجسم و تشبيه گرفتار شدند; ولى اخباريون نه تنها دچار اين آفت نشدند بلكه دخالت عقل تا رسيدن به مرتبه ى شناخت امامت را پذيرفتند. ابن تيميه (661 ـ 728 هـ. ق) دورى از عقل را ملاك نزديكى به حق دانسته و هنگام تعارض شرع و عقل، تقدم شرع بر عقل را ضرورى شمرده است; البته ابن تيميه در طرد فلسفه و منطق و عقل به استدلال عقلانى متوسل مى شود.[36]متكلمان اسلامى نيز با طرح مسئله ى عدل الهى و حسن و قُبح ذاتى افعال و اشيا به دو گروه عدليه و غير عدليه منشعب شدند; گروه اول يعنى متكلمان معتزله و شيعى به حسن و قبح ذاتى و عقلى تأكيد نمودند; ولى گروه دوم يعنى اشاعره به انكار آن پرداختند; البته معتزله در به كارگيرى عقل، راه افراط را پيمودند و به سرعت به تأويل ظواهر نصوص دينى اقدام نمودند و بر ترجيح عقل بر وحى تأكيد كردند.[37]همگام با مذهب معتزله در قرن دوم، گرايش عقلى ـ باطنى در ميان شيعيان شكل گرفت و به نهضت باطنيه شهرت يافت. پيروان اين مذهب، در جست و جوى معانى درونى و باطنى ظواهر قرآن و سنت بودند.[38]در برابر ظاهريون، باطنيون و عقل گرايان افراطى، گرايش هاى معتدلى از ناحيه ى ابوالحسن اشعرى (330 هـ. ق) در بين النهرين و طحاوى (331 هـ. ق) در مصر و ابومنصور ماتريدى (333 هـ. ق) در سمرقند ظهور يافت;[39]البته از ميان اين سه نفر، اشعرى شهرت بيش ترى پيدا كرد و در مقابل مكاتب افراطى مذكور به اعتبار عقل و وحى و ترجيح وحى بر عقل حكم كرد.[40]متكلمان شيعه، نه گرفتار افراط گرايى معتزله شدند و نه از حجيت عقل غافل ماندند و با توجه به احاديث اهل بيت عصمت و طهارت(عليهم السلام) به مشكل تعارض عقل و وحى برنخوردند تا به ترجيح عقل بر وحى يا وحى بر عقل فتوا دهند; بر اين اساس، كتاب هاى كلامى شيخ مفيد، شيخ طوسى، سيد مرتضى، خواجه نصير الدين طوسى و علامه ى حلى، صبغه ى عقلى و برهانى داشت.[41]قصه ى نسبت عقل و دين، تنها در مدرسه ى متكلمان خلاصه نمى شود; حكيمان اسلامى نيز با اين مسئله ى مهم روبه رو بودند. كندى (متولد 185 هـ. ق) در جهان اسلام، با آموختن فلسفه و حضور در جنبش ترجمه با اين مسئله مواجه شد و توافق و تلائم فلسفه و دين را تبيين كرد.[42] به اعتقاد كندى، اگر فلسفه، علم به حقايق اشيا است پس انكار فلسفه، مستلزم انكار حقيقت و در نهايت مستلزم كفر است; بنا بر اين ميان دين و فلسفه اختلافى نيست و در صورت بروز تعارض ميان آيات قرآنى و تعليمات فلسفى، راه حل، تأويل آيات است.