نام کتاب : تفسير نمونه ط-دار الكتب الاسلاميه نویسنده : مكارم شيرازى، ناصر جلد : 9 صفحه : 341
تفسير: دروغ رسوا!
سرانجام برادران پيروز شدند و پدر را قانع كردند كه يوسف را با آنها بفرستد،
آن شب را با خيال خوش خوابيدند كه فردا نقشه، آنها در باره يوسف عملى خواهد شد، و
اين برادر مزاحم را براى هميشه از سر راه بر مىدارند. تنها نگرانى آنها اين بود
كه مبادا پدر پشيمان گردد و از گفته خود منصرف شود.
صبحگاه نزد پدر آمدند و او سفارشهاى لازم را در حفظ و نگهدارى يوسف تكرار كرد،
آنها نيز اظهار اطاعت كردند، پيش روى پدر او را با احترام و محبت فراوان برداشتند
و حركت كردند.
مىگويند: پدر تا دروازه شهر آنها را بدرقه كرد و آخرين بار يوسف را از آنها
گرفت و به سينه خود چسبانيد، قطرههاى اشك از چشمش سرازير شد، سپس يوسف را به آنها
سپرد و از آنها جدا شد، اما چشم يعقوب هم چنان فرزندان را بدرقه مىكرد آنها نيز
تا آنجا كه چشم پدر كار مىكرد دست از نوازش و محبت يوسف بر نداشتند، اما هنگامى
كه مطمئن شدند پدر آنها را نمىبيند، يك مرتبه عقده آنها تركيد و تمام كينههايى
را كه بر اثر حسد، سالها روى هم انباشته بودند بر سر يوسف فرو ريختند، از اطراف
شروع به زدن او كردند و او از يكى به ديگرى پناه مىبرد، اما پناهش نمىدادند!.
در روايتى مىخوانيم كه در اين طوفان بلا كه يوسف اشك مىريخت و يا به هنگامى
كه او را مىخواستند بچاه افكنند ناگهان يوسف شروع به خنديدن كرد، برادران سخت در
تعجب فرو رفتند كه اين چه جاى خنده است، گويى برادر، مساله را به شوخى گرفته است،
بىخبر از اينكه تيره روزى در انتظار او است، اما او پرده از راز اين خنده برداشت
و درس بزرگى به همه آموخت و گفت:
" فراموش نمىكنم روزى به شما برادران نيرومند با آن بازوان قوى
نام کتاب : تفسير نمونه ط-دار الكتب الاسلاميه نویسنده : مكارم شيرازى، ناصر جلد : 9 صفحه : 341