نام کتاب : ترجمه تفسیر المیزان نویسنده : علامه طباطبایی جلد : 4 صفحه : 565
بنا بر اين كه به صداى پيش خوانده شود، فعل (كان)
تامه خواهد بود و بنا بر اين كه به فتحه شود ناقصه مىشود، و فعل (كان) در صورتى
كه ناقصه باشد، هم اسم مىخواهد و هم خبر، به ناچار بايد گفت اسم آن حذف شده، و
تقدير كلام و ان تكن المثقال حسنة ، اگر آن مثقالى كه گفتيم حسنه باشد،
خداى تعالى آن را مضاعف و دو چندان مىكند و اگر در جمله:(إِنْ
تَكُ) ضمير را مؤنث آورده به جهت مؤنث بودن خبر (كان) بوده، كه
عبارت است از لفظ (حسنه)، و يا به خاطر اين است كه اسم (كان) كه در حقيقت فاعل اين
فعل مؤنث بوده، تانيث را از مضاف اليه خود يعنى كلمه (ذرة) كسب كرده است.
سياق آيه
چنين مىفهماند كه آيه شريفه به منزله تعليل استفهام و تاسف قبلى است، و تقدير
كلام چنين است: اين چقدر مايه تاسف است كه ايمان به خدا نياوردند، و انفاق نكردند
زيرا اگر ايمان آورده و انفاق كرده بودند، خداى تعالى به وضع آنها دانا بود، ابدا
به آنان (حتى به سنگينى يك ذره) اگر انفاق كرده بودند، ظلم نمىكرد و پاداش آن را
مهمل نمىگذاشت، بلكه اگر حسنهاى مىبود پاداش آن را مضاعف مىداد (و خدا داناتر
است).
(فَكَيْفَ إِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ ...) در سابق آن
جا كه پيرامون آيه:(لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ)، بحث
مىكرديم، پارهاى مطالب در اين كه معناى شهادت بر اعمال، چيست، آورديم، خواننده
مىتواند به جلد اول عربى اين تفسير مراجعه نمايد، و به زودى مطالبى ديگر در جاى
مناسبش ذكر خواهيم كرد انشاء اللَّه.
(يَوْمَئِذٍ يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ عَصَوُا الرَّسُولَ ...) نسبت معصيت
به رسول دادن، شاهد بر اين است كه منظور از آن نافرمانى دستورات رسول خدا 6 است،
دستوراتى كه از مقام ولايت آن جناب صادر مىشود، و نافرمانى خداى تعالى در احكام
شريعت نيست، و جمله:(لَوْ تُسَوَّى بِهِمُ الْأَرْضُ) كنايه از
مردن به معناى باطل الوجود شدن و هيچ و پوچ گشتن است نظير جمله:(وَ يَقُولُ الْكافِرُ يا لَيْتَنِي كُنْتُ تُراباً)[1].
(وَ لا يَكْتُمُونَ اللَّهَ حَدِيثاً) از ظاهر سياق بر مىآيد كه اين جمله
عطف است به باطن جمله:(يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا ...) و فايده اين
عطف اين است كه به وجهى دلالت كند، بر مطلبى كه آرزو كردن مرگ آنان
[1] آن روز كافران مىگويند اى كاش خاك بوديم. سوره نبا آيه 40.
نام کتاب : ترجمه تفسیر المیزان نویسنده : علامه طباطبایی جلد : 4 صفحه : 565