و حاشا بر
خداى تعالى اينكه چيزى را كه مخصوص خود او است، و تنها او به بندگان مىدهد به
بندهاى بدهد، و باعث گناه و شر او گردد، پس معلوم مىشود عزت مورد بحث در اين آيه
عزت خدايى نيست، بلكه اصلا عزت نيست، بلكه غرورى است كه اشخاص جاهل و ظاهر بين آن
را عزت مىپندارند.
و از اينجا
اين معنا روشن مىشود كه جمله (بالاثم) متعلق به جمله: (أخذته ...) نيست، تا در
نتيجه حرف (با) در آن باء تعديه، و معنا چنين باشد: (عزت او را وادار به گناه و به
اين مىكند كه امر به تقوا را به عكس العملى ناخوشايند پاسخ دهد) و يا باء سببيت و
معنا چنين باشد: (عزت و مناعت، به سبب اثم و گناه در او پيدا شد كه مرتكب گرديد).
چرا با تعديه
و سببيت نيست؟ براى اينكه مستلزم آن است كه در اين دو صورت خداى تعالى حالت نفسانى
آن مغرور را عزت دانسته باشد، و عزت بودن اين رذيله را امضاء فرموده باشد، در حالى
كه گفتيم: اين حالت درونى كه مورد بحث است، عزت حقيقى نيست، و اما اگر كلمه
(بالاثم) را متعلق به العزة بدانيم، همانطور كه دانستيم، ديگر اين
اشكال وارد نمىشود، چون آن حالت درونى را عزت ندانسته، بلكه عزت باثم شمرده است.
و اما اينكه
در سوره ص آيه دوم فرموده:(بَلِ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي
عِزَّةٍ وَ شِقاقٍ كَمْ أَهْلَكْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ فَنادَوْا وَ لاتَ
حِينَ مَناصٍ)[3].
اين تعبير از
باب نامگذارى و امضا نيست، و در اين آيه حالت كفر و طغيان كفار را عزت ناميده، و
عزت بودن آن را امضا نفرموده، چون كلمه عزت را نكره آورده، و آيه را با جمله:(كَمْ
أَهْلَكْنا) ختم نموده تا بفهماند عزت نامبرده عزتى صورى و ناپايدار بوده، نه
عزت اصلى كه به هيچ وجه از بين رفتنى نيست.
[دستهاى
ديگر از مردم (در مقابل منافق)]
(وَ مِنَ
النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ) ... اين آيه
در مقابل آيه اول از آيات مورد بحث است، كه آنجا هم مىفرمود:(وَ
مِنَ النَّاسِ)
[1] عزت مخصوص خدا و رسول و مؤمنين است. سوره منافقون آيه
80
[2] چگونه عزت را از پيش خود مىخواهند، و جستجو مىكنند؟ با
اينكه عزت همهاش از خداست.
سوره نساء آيه 138
[3] بلكه آنها كه كافر شدند در عزت و شقاق و دشمنى هستند، و ما
چه بسا از امتهاى قبل از ايشان را هلاك كرديم و در حين هلاكت فرياد برآوردند، ولى
ديگر هنگام فرياد نبود، و فرصت فرارى نمانده بود.
سوره ص آيه 2
نام کتاب : ترجمه تفسیر المیزان نویسنده : علامه طباطبایی جلد : 2 صفحه : 146