نام کتاب : ترجمه تفسیر المیزان نویسنده : علامه طباطبایی جلد : 18 صفحه : 440
[فردا
پرچم را به دست كسى خواهم داد كه ...]
مىگويد:
آن گاه اهل خيبر را محاصره كرديم، و اين محاصره آن قدر طول كشيد كه دچار مخمصه
شديدى شديم، و سپس خداى تعالى آنجا را براى ما فتح كرد، و آن چنين بود كه رسول خدا
6 لواى جنگ را به دست عمر بن خطاب داد، و عدهاى از لشكر با او قيام نموده جلو
لشكر خيبر رفتند، ولى چيزى نگذشت كه عمر و همراهيانش فرار كرده نزد رسول خدا 6
برگشتند، در حالى كه او همراهيان خود را مىترسانيد و همراهيانش او را
مىترساندند، و رسول خدا 6 دچار درد شقيقه شد، و از خيمه بيرون نيامد، و فرمود:
وقتى سرم خوب شد بيرون خواهم آمد. بعد پرسيد: مردم با خيبر چه كردند؟ جريان عمر را
برايش گفتند فرمود: فردا حتما پرچم جنگ را به مردى مىدهم كه خدا و رسولش را دوست
مىدارد، و خدا و رسول او، وى را دوست مىدارند، مردى حملهور كه هرگز پا به فرار
نگذاشته، و از صف دشمن برنمىگردد تا خدا خيبر را به دست او فتح كند[1].
بخارى
و مسلم از قتيبة بن سعيد روايت كردهاند كه گفت: يعقوب بن عبد الرحمن اسكندرانى از
ابى حازم برايم حديث كرد، و گفت: سعد بن سهل برايم نقل كرد كه: رسول خدا 6 در
واقعه خيبر فرمود فردا حتما اين پرچم جنگ را به مردى مىدهم كه خداى تعالى به دست
او خيبر را فتح مىكند، مردى كه خدا و رسولش را دوست مىدارد، و خدا و رسول او وى
را دوست مىدارند، مردم آن شب را با اين فكر به صبح بردند كه فردا رايت را به دست
چه كسى مىدهد. وقتى صبح شد مردم همگى نزد آن جناب حاضر شدند در حالى كه هر كس اين
اميد را داشت كه رايت را به دست او بدهد.
رسول
خدا 6 فرمود: على ابن ابى طالب كجاست؟ عرضه داشتند يا رسول اللَّه او درد چشم
كرده. فرمود: بفرستيد بيايد. رفتند و آن جناب را آوردند.
حضرت
آب دهان خود را به ديدگان على (ع) ماليد، و در دم بهبودى يافت، به طورى كه گويى
اصلا درد چشم نداشت، آن گاه رايت را به وى داد. على (ع) پرسيد: يا رسول اللَّه! با
آنان قتال كنم تا مانند ما مسلمان شوند؟ فرمود: بدون هيچ درنگى پيش روى كن تا به
درون قلعهشان درآيى، آن گاه در آنجا به اسلام دعوتشان كن، و حقوقى را كه خدا به
گردنشان دارد برايشان بيان كن، براى اينكه به خدا سوگند اگر خداى تعالى يك مرد را
به دست تو هدايت كند براى تو بهتر است از اينكه نعمتهاى مادى و گرانبها داشته
باشى.