نام کتاب : ترجمه تفسیر المیزان نویسنده : علامه طباطبایی جلد : 17 صفحه : 99
اعلام خطر
كرد، و من ترسيدم نزديكش شوم.
خداوند
فرموده:(وَ سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ
تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ). هم چنان كه تاريخ ثابت كرده كه بنى
مخزوم (ابو جهل و يارانش) احدى ايمان نياوردند[1].
مؤلف:
نظير اين روايت را الدر المنثور از بيهقى در دلائل از ابن عباس روايت كرده، و در
روايت او آمده: جمعى از بنى مخزوم با يكديگر عليه رسول خدا 6 توطئه كردند تا او
را به قتل برسانند، از آن جمله ابو جهل و وليد بن مغيره بودند، روزى در حالى كه آن
جناب به نماز ايستاده بود، صداى قرائتش را شنيدند، وليد را فرستادند تا او را به
قتل برساند، وليد تا نزديك محلى كه آن جناب ايستاده بود آمد، ولى ديد صداى قرائتش
مىآيد اما خودش نيست، او برگشت و جريان را نقل كرد. ناگزير دسته جمعى آمدند و تا
آنجا كه نماز مىخواند آمدند و صدايش را شنيدند، به سوى او رفتند، ديدند صدايش از
پشت سرشان مىآيد، و بالأخره به او دست نيافته برگشتند و آيه(وَ جَعَلْنا مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا) در
اين باره نازل شده[2].
و
در الدر المنثور است كه: ابن مردويه و ابو نعيم در كتاب دلائل از ابن عباس روايت
كرده كه گفت: رسول خدا 6 در مسجد نماز مىخواند، و نماز را بلند مىخواند، به
حدى كه مردمى از قريش از شنيدن آن ناراحت شدند، تا آنجا كه برخاستند او را دستگير
كنند، ليكن دستهاى آنان به گردنهايشان بسته شد، و ديدگانشان آن جناب را نديد،
ناگزير به التماس نزد آن جناب آمدند، و او را به حرمت قرابت و رحم سوگند دادند،
چون هيچ تيرهاى از عرب نبود مگر آنكه رسول خدا 6 در آنها قرابتى داشت.
پس
رسول خدا 6 دعا كرد، و دستهايشان باز شد، و آيات( يس
وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ) ...(أَمْ
لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ ) در اين باره نازل شد، و همان
طور كه اين آيات فرموده، احدى از اين چند نفر ايمان نياوردند[3].
مؤلف:
اين داستان را به اشكال مختلفى روايت كردهاند، در بعضى[4]
از آن روايات آمده، كه: رسول خدا 6 وقتى ديد قصد سوء برايش دارند، اين آيات را
خواند و از نظر آنها ناپديد شد، دشمن او را نديد و خدا كيد و شرشان را از وى دفع
كرد.