responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : ترجمه تفسیر المیزان نویسنده : علامه طباطبایی    جلد : 13  صفحه : 431

مورد نظر نيست‌[1] و حقا نكته‌اى است لطيف.

و اينكه فرمود:(وَ هُوَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ) از اين جهت ظالم بوده كه نسبت به رفيقش تكبر ورزيده كه گفته است:(أَنَا أَكْثَرُ مِنْكَ مالًا) چون اين كلام كشف مى‌كند از اينكه وى دچار عجب به خويشتن و شرك به خدا و تكبر به رفيقش و نسيان خدا و ركون به اسباب ظاهرى بوده كه هر يك از اينها به تنهايى يكى از رذائل كشنده اخلاقى است.

و در جمله‌(قالَ ما أَظُنُّ أَنْ تَبِيدَ هذِهِ أَبَداً) كلمه بيد و بيدودة به معناى هلاكت و نابودى است، و كلمه هذه اشاره به جنت است. و اگر جمله را به طور فصل آورد براى اين است كه در واقع جواب از سؤالى تقديرى است، گويا بعد از آنكه فرمود: (وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ‌)- داخل باغش شد شخصى پرسيده: آن گاه چه كرد؟ در جوابش فرموده: گفت گمان نمى‌كنم تا ابد اين باغ از بين برود.

و اينكه از بقاى باغ خود و فناناپذيرى آن اينطور تعبير كرده (كه گمان نمى‌كنم اين باغ از بين برود) از باب كنايه است، و خواسته است بگويد: فرض نابودى آن فرضى غير قابل اعتناء است كه حتى گمان آن هم نمى‌رود. پس معناى جمله مزبور اين مى‌شود كه بقاى اين باغ و دوام آن از چيزهايى است كه نفس بدان اطمينان دارد، و در آن هيچ ترديدى نمى‌كند تا به فكر نابودى آن بيفتد و احتمالش را بدهد.

[آدمى بالفطرة به چيزى كه آن را باقى و ماندگار بداند دل مى‌بندد و چشم خود را بر فرض فناى محبوب خود مى‌بندد.]

و اين جريان نمودار حال آدمى است و مى‌فهماند كه به طور كلى دل آدمى به چيزى كه فانى مى‌شود تعلق نمى‌گيرد، و اگر تعلق نگيرد نه از آن جهت است كه تغيير و زوال مى‌پذيرد، بلكه از اين جهت است كه در آن بويى از بقاء استشمام مى‌كند، حال هر كسى به قدر فهمش نسبت به بقاء و زوال اشياء فكر مى‌كند، در هر چيزى هر قدر بقاء ببيند به همان مقدار مجذوب آن مى‌شود و ديگر به فروض فنا و زوال آن توجه نمى‌كند، و لذا مى‌بينى كه وقتى دنيا به او روى مى‌آورد دلش بدان آرامش و اطمينان يافته سرگرم بهره‌گيرى از آن و از زينت‌هاى آن مى‌شود و از غير آن يعنى امور معنوى منقطع مى‌گردد، هواها يكى پس از ديگرى برايش پديد مى‌آيد آرزوهايش دور و دراز مى‌گردد، تو گويى نه براى خود فنايى مى‌بيند، و نه براى نعمتهايى كه در دست دارد زوالى احساس مى‌كند و نه براى آن اسبابى كه به كام او در جريان است انقطاعى سراغ دارد. و نيز او را مى‌بينى كه وقتى دنيا پشت به او مى‌كند دچار ياس و نوميدى گشته هر روزنه اميدى كه هست از ياد مى‌برد، و چنين مى‌پندارد كه اين‌


[1] تفسير كشاف، ج 2، ص 721.

نام کتاب : ترجمه تفسیر المیزان نویسنده : علامه طباطبایی    جلد : 13  صفحه : 431
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست