نام کتاب : ترجمه تفسیر المیزان نویسنده : علامه طباطبایی جلد : 11 صفحه : 458
فعال
مىآيد، مانند حطام ، قماش ، غثاء و
جفاء .
كلمه
يوقدون از ايقاد به معناى افكندن هيزم در آتش است، و در استوقدت
النار و انقدت النار و توقدت النار بهمين معنا است،
و كلمه متاع به معناى هر چيزى است كه از آن تمتع و بهره ببرند، و
كلمه مكث به معناى سكونت در مكان است، به تدريج و مرور زمان. و در
باب مكث - بفتح كاف- و باب مكث - بضمه كاف- و باب تفعل
كه تمكث مىآيد، همه به اين معنا است[1].
[معناى
حق و باطل بودن موجودات و افعال]
راغب گفته
است: باطل نقيض حق و به معناى چيزيست كه پس از وارسى كردن معلوم
مىشود ثبات نداشته، و بدين معنا است در آيه(ذلِكَ
بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ ما يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ هُوَ
الْباطِلُ) گاهى هم نسبت به عمل و گفتار بكار برده مىشود، چنانچه خداوند
فرموده:(وَ بَطَلَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ) و نيز
فرموده:(لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْباطِلِ)، و مصدر
آن بطول ، بطل و بطلان ، مىآيد اين بود آنچه
كه از گفتار راغب مورد احتياج بود.[2] بنا بر
اين بطلان هر چيزى بدين معنا است كه انسان براى آن چيز يك نوع وجود و واقعيت فرض
بكند، ولى وقتى با خارج تطبيقش مىكند آن طور كه فرض شده بود مطابق با خارج نباشد.
و حق بر خلاف آنست و عبارتست از چيزى كه فرضش با خارج تطبيق كند.
بنا بر اين
صفت حق و باطل دو صفتى است كه در اصل مختص به اعتقاد بوده، و اگر غير اعتقاد را هم
حق و يا باطل خوانده عنايتى بكار مىبرند.
بنا بر اين،
گفتن اينكه آسمان بالاى سر ما و زمين زير پاى ما است گفتارى است حق، چون واقع و
خارج با آن تطبيق مىكند، بخلاف اينكه بگوييم آسمان زير پاى ما، و زمين بالاى سر
ما است، كه چون در واقع آن ثباتى كه فرض مىشدند ندارند و باطل است. و يك فعل وقتى
حق است كه بر طبق آن غايت و نتيجهاى كه برايش تقدير و فرض شده صورت گيرد، مانند
خوردن براى سير شدن كسب و كار براى به دست آوردن روزى و خوردن دواء براى صحت، و
اما اگر آن نتيجه و غرض كه برايش در نظر گرفته شده بدست نيايد آن فعل باطل است.
و همچنين
موجودات خارجى وقتى حقند كه در خارج وجود داشته باشند، مانند وجود حق تعالى، و اما
اگر چيزى وجود ندارد، و مع ذلك معتقد بوجودش باشيم آن شىء باطل است، و همچنين اگر
موجود باشد و ليكن آن خواص وجودى كه برايش فرض شده نداشته باشد، آن