responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : حق و باطل نویسنده : مطهری، مرتضی    جلد : 1  صفحه : 91
می‌سائیدند و پودر می‌کردند و از آن به عنوان یک عطر و بوی خوش استفاده‌ می‌کردند ، خودش را خوشبو کرد عطیه می‌گوید وقتی که جابر از فرات بیرون‌ آمد گامها را آهسته برمی‌داشت و در هر گامی ذکری از اذکار الهی بر زبانش‌ بود . جابر از دوستان امیرالمؤمنین و از دوستان خاندان پیغمبر صلی الله علیه‌ وآله وسلم و در حدود 12 سال از اباعبدالله بزرگتر است و با اباعبدالله‌ خیلی محشور بوده است گفت با همین حال گامها را آهسته برداشت و آمد و ذکر گفت تا به نزدیکی قبر مقدس حسین بن علی علیه السلام رسید وقتی که‌ رسید دوبار یا سه بار فریاد کشید : حبیبی یا حسین ! دوستم ، حسین جان ! بعد گفت حبیب لایجیب حبیبه ؟ دوستی جواب دوستش را چرا نمی‌دهد ؟ من‌ جابر ، دوست تو هستم ، رفیق دیرین توام ، پیر غلام تو هستم ، چرا جواب‌ مرا نمی‌دهی ؟ بعد گفت عزیزم ، حسینم حق داری جواب دوستت را ندهی ، جواب پیر غلامت را ندهی ، من می‌دانم با رگهای گردن تو چه کردند ، من‌ می‌دانم سر مقدس تو از بدن مقدست جداست ، گفت و گفت تا افتاد و بیهوش شد وقتی که به هوش آمد سرش را برگرداند به این طرف و آن طرف و مثل کسی که با چشم باطن می‌بیند گفت : السلام علیکم ایتها الارواح التی‌ حلت بفناء الحسین سلام من بر شما مردانی که روح خودتان را فدای حسین‌ کردید . بعد از اینکه گفت من چنین و چنان شهادت می‌دهم ، گفت : و من شهادت‌ می‌دهم که ما هم با شما در این کار شریک هستیم عطیه تعجب کرد که یعنی چه‌ ؟ ما با اینها در اینکار شریک باشیم ؟ به جابر گفت معنی جمله ات را نفهمیدم ، ما که جهاد نکردیم ؟ ما که قبضه شمشیر به دست
نام کتاب : حق و باطل نویسنده : مطهری، مرتضی    جلد : 1  صفحه : 91
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست