نام کتاب : توحید نویسنده : مطهری، مرتضی جلد : 1 صفحه : 341
خوبی [ و بدی میگوییم ] . در احادیث ما هست که برای قلب انسان دو گوش
است ( گوش دل ) : " « ان للقلب اذنین » " [1] ، از یک گوش ملک
همیشه به او القاء میکند که بیاکار خیر بکن ، و از گوش دیگر شیطان به او
القاء میکند که بیا کار شربکن ، ولی خودش همیشه در میان این دو القاء
وجود دارد . پس اگر واقعا شیطان و نفس امارهای وجود نداشته باشد ، اصلا
عمل صالحی وجود ندارد ، و اگر عمل صالحی وجود نداشته باشد ، سعادتی که
ناشی از عمل صالح است وجود ندارد .
فقط یک سؤال باقی میماند و آن این است : پس شیطان وجودش برای زندگی
بشر که زندگی بشر هم او را از عالم ملائکه جدا کرد برای سعادت بشر و برای
اینکه بشر این راه اختیاری خودش را طی کند ضرورت دارد ، اما شیطان
خودش برای خودش چطور ؟ مطلبی که البته قرآن آن را توضیح نداده است ،
شاید هم توضیح دادنی نباشد ، این است : قرآن میگوید که طبیعت شیطان
طبیعت آتشین است " « خلقتنی من نار و خلقته من طین » " [2] و
میگوید اساسا شیطان مثل انسان نیست که در او تمایلات مختلف باشد ، در
او جز این یک میل که همان تمایل به مسائل مربوط به شهوات و همانهایی
است که ما به اصطلاح بدی میگوییم که بدی نسبی است چیز دیگری وجود ندارد
. بسیار خوب ، شیطان به اصل خودش ملحق میشود که همان جهنم است ، آیا
در جهنم همانطور که اگر یک انسان برود معذب است ، او هم معذب است
یا بهشت او همانجاست ؟ این دیگر رازی است که کسی که میگوید :
" « انی کفرت بما اشرکتمون »" آن یک چیز دیگری است .
مولوی یک داستان خیلی عجیبی را آورده ( قصه شیطان و معاویه ) و قصه
بسیار شیرینی هست . میگوید معاویه خواب بود . یک وقت شیطان آمد
پیدایش کرد و گفت : نماز دارد قضا میشود ، پاشو نمازت را بخوان !
معاویه گفت : تو دیگر چرا دعوت به نماز میکنی ؟ ( قصه خیلی مفصل است ،
آخرش البته به سرشکستگی معاویه تمام میشود ) شیطان گفت تو تازه خدا را
شناختهای ، ما از قدیم شناختهایم :