... روزها گذشت، يك شب محمود در عالم خواب، رؤياى وحشتناكى ديد كه از حوادث
تلخ و ناگوارى كه در انتظار او بود اجمالًا خبر مىداد.
در خواب ديد: در مقابل يكى از درههاى زيبا و نشاطانگيز دماوند با نادر و
عمويش زير درخت بيدى نشسته، و از هر درى سخنى مىگويند، صداى ريزش آبها، نغمه
دلانگيز مرغان، اهتزاز برگها، گفتگوى آنها را تحت الشعاع قرار داده و مجلس انسى
در نهايت گرمى و شادمانى برپاست.
ناگهان طوفان شديدى در گرفت و شاخههاى درخت را درهم شكسته و بساط آنها را بر
هم زد. چيزى نگذشت كه گردباد سهمناكى از دور ظاهر شد و او را همچون پر كاهى در
ميان گرفته به آسمان برد و سپس در ميان درهاى پرتاب كرد! در اين ميان دو نفر جوان
«سرخ پوش!» در حالى كه تمام صورت خود را به جز چشمها، پوشانيده بودند و حربههاى
مخصوصى در دست داشتند، از بالاى كوه به زير آمده دستهاى او را بسته از دامنه
كوهكشان كشان بالا بردند و در ميان چاه تاريك وحشتناكى معلق ساخته و تخته سنگ
بزرگى بر دهانه چاه افكندند! ...
محمود از خواب پريد در حالتى كه بدنش مىلرزيد و عرق از دو طرف صورتش جارى بود،
صبح شد، خواب خود را براى نادر و عمويش شرح داد، ناگاه «نادر» با صداى بلند گفت:
اين خرافات چيست؟ خواب چه ربطى به سرنوشت انسان دارد، اينها نتيجه افكار پريشان و
فعاليت قوه توهم است!
حاج آقا (با قيافه انكارآميز)- خير آقا اينطور هم نيست ... خواب درست نيست ولى
هر طور كه تعبير كنند همان مىشود! ...
محمود (خطاب به نادر)- درست است كه چگونگى ارتباط خواب و بيدارى مانند خيلى
مسائل ديگر بر ما مخفى است ولى اين دليل نمىشود كه اصل موضوع را انكار كنيم، من
نمىگويم حتماً شما به اين موضوع معتقد باشيد ولى انكار هم نكنيد، بخصوص اينكه
مكرر تجربه شده و در كتابهاى خارجىها كه شما خيلى به آن ايمان داريد خوابهاى
بسيارى نقل كردهاند كه با طرز عجيبى صورت واقعى به خود گرفته است ... سپس آهى
كشيد و گفت: گمان مىكنم حادثه تازه و شومى در پيش دارم، گويا مىبينم طوفان حوادث
سنگ تفرقه در ميان ما انداخته و اين اجتماع شيرين را به جدايى تلخى مبدل ساخته است
گمان مىكنم عامل اين كار دشمنان كمونيست من باشند همانطور كه آن دو جوان را در
عالم رؤيا سرخپوش ديدم! ...