نسلهاى بعد منتقل مىشود و تدريجاً تحول انواع صورت مىگيرد ...».
اكنون كه تا اندازهاى به اصول «فرضيه داروين» آشنا شديم موقع آن رسيده كه چند موضوع را خاطرنشان سازم:
داروينيسم كمترين برخوردى با خداشناسى ندارد
1- قبل از آنكه از ارزش واقعى اين «فرضيه» سخنى به ميان آوريم بايد بدانيم
هنگامى كه داروين به وسيله كتاب «اصل انواع» نظريه خود را در عالم منتشر ساخت
عدهاى از مادىهاى متعصب، و در عين حال سطحى، به گمان اينكه سلاح و سنگر تازهاى
براى مبارزه با عقيده خداپرستى و تثبيت افكار «ماديگرى» بدست آوردهاند، هياهويى
بر سر اين موضوع راه انداخته و گفتند:
«اين هم حل مشكل عالم حيوانات و
گياهان!!! كه خيال مىكرديد با دست قدرت خداوند عالم براى منظور و هدف معينى ساخته
شده، و هر كدام را يكى از مظاهر علم و قدرت او مىپنداشتند!! اكنون معلوم شد آن
همه افسانه بود و عالم حيات و زندگى نيز طبق يك ناموس طبيعى يعنى «قانون تكامل» به
اين صورت درآمده و داروين اصول اين قانون را كاملًا كشف كرده و ديگر هيچ ابهامى در
آن باقى نمانده است!» ...
با اينكه پديدآورنده اين فرضيه يعنى خود داروين طبق اطلاعاتى كه در دست است
رسماً خداپرست و الهى بود، و حتى حل معماى آفرينش را بطور كامل براى بشر غير ممكن
مىدانست! ولى پيروان او كه به قول معروف «كاتوليكتر از پاپ» بودند آن را وسيله
تبليغات ضد دينى قرار دادند.
در هر حال تبليغات ماترياليستهاى افراطى كه از طرفى با جوش و خروش و نعرههاى
مستانه آنها و از طرف ديگر با بىاطلاعى بسيارى از خداپرستان، از اصول صحيح
خداشناسى (تا چه رسد به عقيده داروين) توأم بود كم كم يك حالت جدى به خود گرفت، تا
آنجا كه عدهاى از خداپرستان بىخبر آن را بطور دربست يك عقيده ضد دينى تلقى كرده
و خود را براى مبارزه با آن مهيا كردند!
ميدان مبارزه گرم شد، گرد و غبار احساسات طرفين فضاى اين ميدان را چنان تيره و
تار ساخته بود كه قيافه واقعى هيچ يك به خوبى شناخته نمىشد، همين قدر صداى چكاچك
سلاحها! يعنى نطقها و كنفرانسها و نوشتههاى طرفين به گوش مىرسيد، اما چيزى
نگذشت هر دو خسته و فرسوده به كنار رفتند، گرد و غبار فرو نشست و قيافه حقيقى
بحثها ظاهر گرديد، پس از دقت معلوم شد فرضيه داروين به فرض اين كه بتواند از ميان
انبوه مشكلات روزافزونى كه آن را احاطه كرده جانى به سلامت برد و از عالم
فرضيههاى علمى وارد يك مرحله قطعى فلسفى گردد، كوچكترين تماسى با مسأله توحيد و
خداشناسى ندارد، مگر اين كه كسى پيدا شود كه خداپرستى را با قبول «علل طبيعى»
ناسازگار بداند و آن را به معناى انكار «جهان اسباب» تفسير كند!، و مثلًا تصور
نمايد كه اعتقاد به سوزانيدن آتش، و تأثير دارو در بهبودى مريض، و باريدن باران به
وسيله قطعات ابر، و پيدايش ابرها از تبخيرات درياها، با توحيد صحيح منافات دارد و
شخص خداپرست بايد حتماً خدا را بدون واسطه اسباب در عالم مؤثر بداند، و البته هر
خداپرست