نور خدا
قامتت را چو قضا بهر شهادت آراست
با قضا گفت مشيّت كه قيامت برخاست
دشمنت كشت ولى نور تو خاموش نگشت
آرى آن جلوه كه فانى نشود نور خداست
نه بقا كرد ستمگر نه بجا ماند ستم
ظالم از دست شد و پايه مظلوم بجاست
زنده را زنده نخوانند كه مرگ از پى اوست
بلكه زنده است شهيدى كه حياتش ز قفاست
دولت آن يافت كه در پاى تو سر داد ولى
اين قبا راست كه بر قامت هر بى سر و پاست
تو در اوّل سر و جان باختى اندر ره عشق
تا بدانند خلايق، كه فنا شرط بقاست
منكسف گشت چو خورشيدِ حقيقت بجمال
گر بگريند ز غم ديده ذرّات رواست
رفت بر عرشه نى تا سرت اى عرش خدا
كرسى و لوح و قلم بهر عزاى تو بپاست
«فؤاد كرمانى»
مهر آزادگى
بزرگ فلسفه قتل شاه دين حسين اين است
كه مرگ سرخ به از زندگى ننگين است