بشير بن حذلم (جذلم) مىگويد: هنگامى كه به مدينه نزديك شديم، على بن الحسين
عليه السلام دستور داد كه كاروانيان از شترها فرود آيند، خيمهها را برپا كرده و
در آن جاى گيرند. آن گاه فرمود: اى بشير! خدا پدرت را رحمت كند، او شاعر بود، آيا
تو نيز مىتوانى شعر بگويى؟
گفتم: آرى، اى پسر رسول خدا، من نيز شاعرم.
فرمود: وارد مدينه شو وخبر شهادت ابى عبداللَّه عليه السلام (و ورود ما را) به
مردم برسان.