responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : شان نزول آيات قرآن نویسنده : مكارم شيرازى، ناصر    جلد : 1  صفحه : 515

شوند، و خودش با جمعى كنار خانه كعبه آمد تا دعا كند و يارى طلبد، دست در حلقه درِ خانه كعبه كرد و اشعار معروفش را خواند:

لا هُمَّ إِنَّ الْمَرْءَ يَمْنَعُ رَحْلَهُ فَامْنَعْ رِحالَكَ‌

لا يَغْلِبَنَّ صَلِيبُهُمْ وَ مِحالُهُمْ أَبَداً مِحَالك!

جَرُّوا جَمِيْعَ بِلادِهِمْ وَ الْفِيْلَ كَىْ يَسْبُوا عِيالَكَ‌

لا هُمَّ إِنَّ الْمَرْءَ يَمْنَعُ رَحْلَهُ فَامْنَعْ عِيْالَكَ‌

وَ انْصُرْ عَلىْ آلِ الصَّلِيْبِ وَ عابِدِيْهِ الْيَوْمَ آلَكَ: [1]

«خداوندا! هر كس از خانه خود دفاع مى‌كند، تو خانه‌ات را حفظ كن»!

«هرگز مباد روزى كه صليب آنها و قدرتشان بر نيروهاى تو غلبه كنند».

«آنها تمام نيروهاى بلاد خويش و فيل را با خود آورده‌اند تا ساكنان حرم تو را اسير كنند».

«خداوندا! هر كس از خانواده خويش دفاع مى‌كند، تو نيز از ساكنان حرم امنت دفاع كن».

«و امروز ساكنان اين حرم را بر آل صليب و عبادت كنندگانش يارى فرما».

سپس «عبدالمطلب» به يكى از دره‌هاى اطراف «مكّه» آمد و در آنجا با جمعى از «قريش» پناه گرفت، و به يكى از فرزندانش دستور داد: بالاى كوه «ابو قبيس» برود، ببيند چه خبر مى‌شود.

فرزندش به سرعت نزد پدر آمده، گفت: پدر! ابرى سياه از ناحيه دريا (درياى احمر) به چشم مى‌خورد كه به سوى سرزمين ما مى‌آيد، «عبدالمطلب» خرسند شد، صدا زد:

يا مَعْشَرَ قُرَيْشٍ! أُدْخُلُوا مَنازِلَكُمْ فَقَدْ أَتاكُمُ اللَّهُ بِالنَّصْرِ مِنْ عِنْدِهِ:

«اى جمعيت قريش! به منزل‌هاى خود بازگرديد كه نصرت الهى به سراغ شما آمد» اين از يكسو.


[1] مورخان و مفسران، اشعار فوق را مختلف آورده‌اند، آنچه در بالا آمد خلاصه‌اى است از تركيبى از نقل‌هاى مختلف.

نام کتاب : شان نزول آيات قرآن نویسنده : مكارم شيرازى، ناصر    جلد : 1  صفحه : 515
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست