نام کتاب : شان نزول آيات قرآن نویسنده : مكارم شيرازى، ناصر جلد : 1 صفحه : 494
آنچه مرحوم «طبرسى» در «مجمع البيان» آورده است، مىآوريم:
«مردى در ميان مسلمانان بود كه شاخه
يكى از درختان خرماى او بالاى خانه مرد فقير عيالمندى قرار گرفته بود، صاحب نخل،
هنگامى كه بالاى درخت مىرفت تا خرماها را بچيند، گاهى چند دانه خرما در خانه مرد
فقير مىافتاد، و كودكانش آنها را برمىداشتند، آن مرد از نخل فرود مىآمد و خرما
را از دستشان مىگرفت (آن قدر بخيل و سنگدل بود كه) اگر خرما را در دهان يكى از
آنها مىديد، انگشتش را در داخل دهان او مىكرد تا خرما را بيرون آورد!. مرد فقير
به پيامبر صلى الله عليه و آله شكايت آورد، پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: برو
تا به كارت رسيدگى كنم. سپس، صاحب نخل را ملاقات كرده، فرمود: اين درختى كه
شاخههايش بالاى خانه فلان كس آمده است، به من مىدهى تا در مقابل آن نخلى در بهشت
از آن تو باشد؟ مرد گفت: من درختان نخل بسيارى دارم، و خرماى هيچ كدام به خوبى اين
درخت نيست (و حاضر به چنين معاملهاى نيستم).
كسى از ياران پيامبر صلى الله عليه و آله اين سخن را شنيد، عرض كرد: اى رسول
خدا! اگر من بروم و اين درخت را از آن مرد خريدارى و واگذار كنم، شما همان چيزى را
كه به او مىداديد به من عطا خواهى كرد؟ فرمود: آرى.
آن مرد رفته، صاحب نخل را ديد، با او گفتگو كرد، صاحب نخل گفت:
آيا مىدانى محمّد صلى الله عليه و آله حاضر شد درخت نخلى در بهشت در مقابل
اين، به من بدهد (و من نپذيرفتم) و گفتم: من از خرماى اين بسيار لذت مىبرم و نخل
فراوان دارم و هيچ كدام خرمايش به اين خوبى نيست؟
خريدار گفت: آيا مىخواهى آن را بفروشى يا نه؟
گفت: نمىفروشم، مگر آن كه مبلغى را كه گمان نمىكنم كسى بدهد، به من بدهى!