نام کتاب : شان نزول آيات قرآن نویسنده : مكارم شيرازى، ناصر جلد : 1 صفحه : 331
نقل شده است: جوانى از «انصار» در مسير خود با زنى روبرو شد- و در آنروز زنان
مقنعه خود را در پشت گوشها قرار مىدادند- (و طبعاً گردن و مقدارى از سينه آنها
نمايان مىشد) چهره آن زن، نظر آن جوان را به خود جلب كرد، و چشم خود را به او
دوخت هنگامى كه زن گذشت، جوان همچنان با چشمان خود او را بدرقه مىكرد، در حالى كه
راه خود را ادامه مىداد تا اين كه: وارد كوچه تنگى شد و باز همچنان به پشت سر خود
نگاه مىكرد، ناگهان صورتش به ديوار خورد و تيزى استخوان يا قطعه شيشهاى كه در
ديوار بود صورتش را شكافت!.
هنگامى كه زن گذشت، جوان به خود آمد، ديد خون از صورتش جارى است و به لباس و
سينهاش ريخته! (سخت ناراحت شد) با خود گفت: به خدا سوگند من خدمت پيامبر مىروم و
اين ماجرا را بازگو مىكنم، هنگامى كه چشم رسول خدا صلى الله عليه و آله به او
افتاد فرمود چه شده است؟
جوان ماجرا را نقل كرد، در اين هنگام «جبرئيل»، پيك وحى خدا نازل شد و آيه فوق
را آورد (قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ
أَبْصارِهِمْ ...).[1]
و كسانى كه امكانى براى ازدواج نمىيابند، بايد پاكدامنى پيشه كنند تا خداوند
از فضل خود آنان را بى نياز گرداند. و آن بردگانتان كه خواستار مكاتبه (قرار داد
آزاد
[1] «وسائل الشيعه»، ج 20، ص 192؛
«نور الثقلين»، ج 3، ص 588؛ «الميزان»، ج 15، ص 116؛ «تفسير صافى»، ج 3، ص 430.
نام کتاب : شان نزول آيات قرآن نویسنده : مكارم شيرازى، ناصر جلد : 1 صفحه : 331