نام کتاب : دائرة المعارف فقه مقارن نویسنده : مكارم شيرازى، ناصر جلد : 1 صفحه : 612
راه حل جديد براى اين مسائل، در صدد برمىآمدند كه راه حل را در خود كتاب
مقدّس بيابند و از نظر آنان اين امر با كوشش براى كشف و فهم معناى درونى يا مخفى
عبارت كتاب مقدّس شدنى بود.
ميدراش هلاخاى جديد را از درون كتاب مقدّس استنباط
مىكند و چيزى به آن نمىافزايد يا با آن از در مخالفت در نمىآيد (بر خلافِ، براى
مثال، تقانا كه هلاخاى موجود را تغيير مىدهد يا به آن مىافزايد).
به عبارت ديگر، كار ميدراش كشف مفهوم عبارت كتاب مقدّس است، و اين همان معنايى است كه
امروزه در تفسير قانون اراده مىشود. [1] از اين رو، منطقاً مىتوان چنين فرض كرد كه محقّقان
هلاخايى براى حل اين مشكلات ابتدا به سراغ
ميدراش مىرفتند، و اگر از اين روش نتيجه نمىگرفتند
به ديگر منابع قانونى متوسّل مىشدند. [2]
در سالهاى آغازين تاريخ ميلادى يا اندكى پيش از آن، يكى از عالمان سرشناس
يهودى، هيلل، هفت اصل را درباره تفسير بيان كرد و پس از او اين اصول مورد توجّه
آنها قرار گرفت. در ابتداى قرن دوم ميلادى، ربّى ييشماع اين اصول را توسعه داد و
سيزده قاعده تفسيرى مطرح كرد. اين سيزده قاعده (ميدوت)[3] عمدتاً
به دو حوزه تفسير مربوطاند؛ يكى تفسير توضيحى [4] (ميدراش
همِوائر)[5]، يعنى
آنچه به توضيح و تبيين عبارات كتاب مقدّس مىپردازد؛ و ديگرى تفسير قياسى [6] (ميدراش همقيش)[7]، يعنى آنچه مربوط است به قياسِ يك موضوع به موضوع ديگر با
قصد حلِ مشكلات حقوقى جديد. از سيزده قاعده تفسيرى ربّى ييشماع، ده قاعده به تفسير
توضيحى مربوط مىشود و سه قاعده به تفسير قياسى. [8] يكى از شيوههاى مهم تفسيرى در نظامهاى حقوقى
تفسير منطقى [9] است، كه
در ميان سيزده قاعده مورد اشاره نيامده است، امّا سهم مهمّى در تفسير شريعت يهودى
دارد. ذات و هدف اين شيوه تفسيرى شبيه تفسير توضيحى است؛ زيرا هدف اصلى آن تبيين و
ارائه فهم منطقى از قوانين كتاب مقدس است و به كارگيرى آن غالباً به وضع هلاخاها و
اصول قانونى جديد مىانجامد. براى مثال، تورات در مورد تجاوز به دختر نامزددار در
صحرا (تثنيه، 22: 25. 27) مىگويد كه دختر را مجازات نكنيد، «چون كه [متجاوز] او
را در صحرا يافت و دختر نامزد فرياد برآورد و برايش رهانندهاى نبود». اين عبارت
را چنين تفسير كردهاند: واژه «صحرا» را نبايد به معناى لفظى گرفت، بلكه ملاكِ
بىگناهى يا گناهكارىِ اين دوشيزه، مقاومت يا عدم مقاومت وى در مقابل اين عمل است.
«آيا مىتوان گفت كه در شهر وى مسئول است و در صحرا معاف است؟
[1]. ر. ك: فلسفه حقوق، ناصر كاتوزيان، ج 2، ص 222- 208.