از موضوعات
ديگر كه ممكن است به وسيله آن فرضيّه استعمارى مذهب (عوامل
اقتصادى)، توجيه شود، مسأله زهد و بىاعتنايى به دنياست، كه در منابع دينى
بارها روى آن تكيه شده است، و زندگى بسيارى از پيشوايان دينى نمونهاى از آن بوده
است، زيرا در سايه اين گونه تعليمات، تودهها نسبت به زندگى مادّى بىعلاقه شده و
ميدان را براى طبقه استعماركننده، باز مىگذارند.
در اين جا
براى روشن شدن ارزش اين استدلال، ناگزير بايد به ريشه اصلى زهد و از جمله برداشت و
تفسيرى كه اسلام براى زهد دارد و سپس به فلسفه زهد توجّه كرده و ببينيم زهد چه
نقشى در سازمان اجتماع مىتواند داشته باشد.
ريشه و
تفسير زهد:
زهد، در اصل
به معناى «بىميلى»، در برابر «رغبت»
به معناى «تمايل» و علاقه شديد است. اين دو كلمه
«زهد و رغبت» اگرچه در قرآن مجيد به عنوان يك فضيلت اخلاقى و ضدّ آن به كار
نرفته، ولى در نهجالبلاغه و كلمات پيشوايان اسلام بارها ديده مىشود، البتّه قرآن
به جاى كلمه زهد، تعبيرات ديگرى در مذمّت وابستگى به دنيا و مظاهر مادّى دارد، كه
از نظر نتيجه، تفاوتى با رواياتى كه درباره زهد وارد شده، ندارد.
به هر حال،
بررسى منابع مذهبى نشان مىدهد كه زهد يك معناى «سازنده و
مثبت» دارد كه به طور كامل در جهت حمايت از مردم و منافع تودههاى جمعيّت