2-
وضع اين كشورها با توجّه به تبليغات وسيع و گسترده ضدّ مذهبى و شستشوى مغزى افراد
به وسيله دستگاههاى ارتباط جمعى، به هيچ وجه نمىتواند مقياس قضاوت واقع شود. اگر
مردمِ اين كشورها را به حال خود مىگذاشتند و سپس آنها مذهبى براى خود انتخاب
نمىنمودند، ممكن بود به آن استناد كرد.
3-
معاملهاى كه آنها با پيشوايان مسلكى و مرامنامه حزبى و اصول مكتب كمونيسم و
لنينيسم مىكنند، بى شباهت به رفتار صاحبان اديان، نسبت به پيشوايان مذهبى و
قوانين آسمانى نيست، مثلًا آنها كمونيسم را مكتب نهايى و كاملترين مكتبها
مىدانند و هر گونه تجديد نظرى را در اصول آن نادرست مىشمرند و حتّى تعبيراتى را
از قبيل «اصول ابدى»، «تحريم
بدعت و تجديد نظر» و «مرتدّين حزبى»،
و مانند آن، كه در مذاهب ديده مىشود، با همان مفاهيم به كار مىبرند، بنابراين
مىتوان گفت آنها هم داراى نوعى مذهباند، منتها مذهبى براساس پرستش شخصيّتها!
لذا با
فروپاشيدن شوروى سابق گرايش به مذهب، فوقالعاده زياد شد و هفتاد سال تبليغات ضدّ
مذهبى بر باد رفت، و در چين كمونيست، هماكنون گرايشهاى مذهبى بسيار زياد است، با
اين كه حكومت ضدّ مذهب است.