نام کتاب : اسلام و كمكهاى مردمى نویسنده : مكارم شيرازى، ناصر جلد : 1 صفحه : 72
پذيرايى كنم؛
من چند شتر در فلان نقطه دارم، قبول زحمت كن، بهترين آنها را بياور (تا براى تو
قربانى كنم). ميهمان رفت و شتر لاغرى با خود آورد؛ ابوذر به او گفت حقّ امانت را
ادا نكردى! چرا چنين شترى آوردى؟
او در جواب
گفت من فكر كردم روزى به شترهاى ديگر نيازمند خواهى شد؛ ابوذر گفت روز نياز من
زمانى است كه از اين جهان چشم فرو مىبندم (چه بهتر كه براى آن روز ذخيره كنم)،
خداوند مىفرمايد «لَنْ تَنَالُواْ ا لْبِرَّ حَتَّى
تُنْفِقُواْ مِمَّا تُحِبُّونَ[1]». 3
«زبيده» همسر هارون الرّشيد قرآنى بسيار گران
قيمت داشت كه آن را با زر و زيور و جواهرات تزيين كرده بود و علاقه فراوانى به آن
داشت؛ يك روز هنگامى كه از همان قرآن تلاوت مىكرد به آيه
«لَنْ تَنَالُواْ ا لْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُواْ مِمَّا تُحِبُّونَ»
رسيده، با خواندن آيه در فكر فرو رفت و با خود گفت هيچ چيز مثل اين قرآن نزد من
محبوب نيست و بايد آن را در راه خدا انفاق كنم؛ كسى را به دنبال جواهر فروشان
فرستاد و تزيينات و جواهرات آن را بفروخت و بهاى آن را در بيابانهاى حجاز براى
تهيّه آب مورد نياز باديهنشينان مصرف كرد؛ مىگويند: امروزه هم بقاياى آن چاهها
وجود دارد و به نام او ناميده مىشود.