نام کتاب : جوان، هيجان و خويشتندارى نویسنده : گروهى از نويسندگان جلد : 1 صفحه : 181
عشق، خوب است، اگر ...
حمزه عبدى
حامد، با خود فكر مىكرد كه چرا نسبت به «او» اينقدر علاقه دارد؟ وقتى فقط چند ساعت از ديدارش با او مىگذشت، دلش به تب و تاب مىافتاد. هر طور بود بايد خودش را به او مىرساند و با او صحبت مىكرد. بارها شده بود كه وسط كلاس از معلّم، اجازه مىگرفت و به بهانهاى از كلاس بيرون مىآمد و گوشهاى مىنشست و اشعارى از حافظ را زمزمه مىكرد تا كمى آرام مىشد و دوباره به كلاس باز مىگشت.
هرچه به مغزش فشار مىآورد، نمىفهميد كه چرا تا اين اندازه، به او علاقه دارد. مگر او چه ويژگى خاصّى دارد؟ نه زيبايى آنچنانىاى، نه تحصيلات بالايى و نه ...! و حتى آن طور كه انتظار داشت، به حامد، توجّه هم نمىكرد؛ امّا حامد، وقتى او را مىديد، دلش آرام مىگرفت. واقعاً اين قضيه، براى حامد، يك معمّاى پيچيدهاى شده بود.
از همه بدتر، همه مىدانستند كه حامد، چه قدر او را دوست دارد؛ اما حامد كه شخص بسيار حسّاسى بود، نمىتوانست اين محبّت را بدون تحليل بپذيرد. از طرف ديگر، خودش را سرزنش مىكرد كه اگر مواظب حريم دلم
نام کتاب : جوان، هيجان و خويشتندارى نویسنده : گروهى از نويسندگان جلد : 1 صفحه : 181