بودند كه فهم حقيقت ممكن است، هرمنوتيك در پى آن بود تا روشى براى
تفسير كتاب مقدّس پيش كِشد و ابهام را بزدايد
(معرفت دينى، 131).
دوم.
رمانتيك:
هرمنوتيك
جديد با نظريّههاى شلاير ماخر، از روش فهم
متون مقدّس به روش فهم مطلق متون ادبى مبدّل گشت. او بر آن بود كه «فهم» امرى
طبيعى و عادى نيست؛ بلكه «بدفهمى» است كه عادى و طبيعى است (فرهنگ
واژهها، 580؛ كتاب نقد،
23/ 120) و هرمنوتيك، وسيلهاى براى پرهيز از بدفهمى است كه از فاصله زمانى ميان
مفسّر و متن سرچشمه مىگيرد. فهمِ معناى نهايى متن ناممكن نيست. براى رسيدن به آن
بايد افزون بر فهم دستورى متن، به فهم روانشناختى ذهنيّت مؤلّف متن نيز پرداخت و
انديشه او را بازساخت (همان).
سوم.
فلسفى:
نظريّههاى
هيدگر، هرمنوتيك فلسفى را آغاز كرد و به جاى روش فهم، به درك معناى هستى روى آورد.
در نظر هيدگر، فلسفه حقيقى بايد معناى هستى را به فهم آوَرَد و اين هدف، از گذر
تحليل پديدارشناسانه وجود انسانى به دست مىآيد. هستى انسان از دو طريق بر انسان
آشكار مىشود: نخست از طريق احوال و احساسات و ديگر، از طريق فهم.
فهميدن،
امكان رسيدن و شدن را فراهم مىآورد (همان، 23/ 123). پيش فرضها و تفسيرهايى كه
از وجود انسان داريم، در تفسير متون دخيلاند. زبان، ابزار بيان نيست؛ بلكه نمود هستى
است و واژگان را معانى ثابت و واحدى مستقل از كاربرد و استعمال آنها نيست (فرهنگ واژهها، 585).
گادامر
از هرمنوتيك فلسفى هيدگر پيروى كرد. هرمنوتيك در باور او، كاوشى است در ماهيّت فهم
و تبيين شرايط وجودى و نيز عوامل مؤثر بر آن. او معتقد است كه هيچ فهمى بدون پيش
فرض نيست و گرايشها و ديدگاهها و انتظارات مفسّر در فرآيند فهم دست دارند (كتاب نقد، 23/ 128). فرآيند فهم از طريق گفت و
گويى ميان مفسر و متن به دست مىآيد. در اين گفت و گو، افق فكرى مفسّر با افق
معنايى متن درمىآميزد و معانى جديدى از آن ميان برمىخيزند كه حتى مورد نظر مؤلّف
متن نيز نبودهاند. افق فكرى مفسّر، پيوسته تغيير مىپذيرد و از اين رو است كه هيچ
تفسيرى كامل نيست (درآمدى بر هرمنوتيك،
267). فهم متن، همواره فهمى است عصرى